سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

دوباره سلاملکوم

عاقا اومدم در مورد سختی و آسونی بخشیدن بحرفم

من آدم بزرگواری نیستم کینه ای هم نیستم

معمولا کسایی که باعث اتفاقای بد میشن رو میبخشم نه که فراموش کنما نه

فقط میبخشم تازه میگم خدایا جان به این امید میبخشم که یه روزی هم تو کاستی ها و اشتباه های منو ببخشی

واسه همین میگم کینه ای نیستم ولی بزرگوارم نیستم

دیروز پرستار قبلیه نباتم زنگ زده بود شمارش ناشناس افتاده بود وگرنه اصلا جواب نمیدادم

صداشو که شنیدم شناختمش

و همش تو دلم میگفتم کاش جواب نداده بودم....

با این حال سعی کردم با احترام و خوش رو سخن بگویم و بعد هم به گرمی خدافزی کردیم

عصری به همسرجان تعریف کردم و گفتم احوال نبات جانو پرسید و پرسید راه میره و اینا گفتم آره حرف میزنه ولی تو دلم دوس داشتم بش بگم اگه یه بار دیگه اسم نباتمو از زبونت بشنوم تو دهنت فلفل میریزم خخخ

بعد همسرجان گف من میبخشمش تو هم سعی کن ببخشی که خدا هم ما رو ببخشه

چقد به نظرم بزرگوارانه بود این جملش

نمیدونم چرا نسبت به نبات اینقد حساسم که نمیتونم کارشو ببخشم

هنوزم خشم دارم

با اینکه گرد فراموشی گرفته بعد از یک سالی که گذشت

چرا آدم نسبت به نباتش اینقده حساسه اینقد قلبش از ناراحتیش و اذیت شدنش زخمی میشه آخه

جالبه تو اینجور موارد من خیلی بی رحم هستم ینی کاملا به خودم حق میدم که کسی که نباتمو آزار میده بدرم و پاره پوره کنم و خیلی خانومی میکنم که چیزی نمیگم و تازه خوشرو هم برخورد کردم!!!! در این حد خشن!!!! اصن بهم نمیادا

پ.ن. من فهمیدم در این زمینه گاهی از سوراخ سوزن رد میشم اما گاهی از دروازه هم رد نمیشم

پ.ن. شمام اگه دوس داشتین در مورد خودتون بنویسینو منو مستفیض کنین

پ. ن. زیر پوستی گف که بیکاره و وقتش آزاده که البته خودمم حدس زده بودم و جالبه همسرجانم تا من گفتم فلانی زنگ زده گف احتمالا دنبال کاره