سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

داریم در مورد مهد و دوستاش و کاراشون تومهد حرف میزنیم

میگه من با ارغوان دوست صمینی نیستم با فلانی و بهمانی صمینی ام!!

میگه ارغوان دوست صمینیه فلانیه

میگم چه جالب دیگه با کیا صمیمی هستی بعد خودم اسم چن تا دیگه رو میگم و اون تایید میکنه که آره بعد میگم دوست صمینی اصن ینی چی؟

میگه خودت که از من بزرگتری نمیدونی ؟

من نمیدونم ینی چی شما بگو 

خخخ

همینقد دنیاش باحاله


نظر

خوب سلام علکوم

هفته گذشته یه گیفت کارت رو به فنا دادیم و خودمونو به ساعت های سه گانه مهمون کردیم

با تشکر از اونا و اینا خخخخ

وووووی من بیشتر از همه واسه نبات و ساعتش و ذوقش ذوق داشتم

الهی من فداش بشم که اینقد چشاش برق قشنگی داره

وختی ذوق میکنه همه صورتش میخنده هم لباش هم چشاش هم لپپاش همه صورتش ذوق میشه

خدا رو شکر هر سه هپی بودیم والبته من یه ماگ گشنگ هم دارم  یکی هم همسرجان هفته پیش داد بهم شدن دو تا ماگ جدید آخجونم

برای تو راهم  خیلی کیف میده بهم

راستی نبات خیلی اصرار داشت به مناسبت روز دختر کادو بگیره این بود که ما در خانه روز ولادت امام رضا رو روز پسر اعلام و جشن میگیریم و کادوهامونم مناسبتش شد روز دخترا و پسرا موبارک

اینم از روزمرگی طوری ها

با تشکرات


نظر

سلام سلام

طولانی شد نیومدنم

این گونه شد که دو سوت وقت دارم گفتم فقط حاضری بزنم خخخ

تو دانشکده ام منتظر نشستم امروز لکچر دارن بچه ها فقط دستاموتاب دادم اومدم خخخخ

واسه چند هفته پیش رو هم شمارش معکوس روزای کلاسمو شرو کردم که از یه خانم معلم کلاس اولی یاد گرفتم 

ممنونم لیلی خانوم حس خوبی داره اینجوری یه جور شمارش معکوس حس پرواز بهم میده نمیدونم چرا

فروردین برا ما پر از اتفاقات تموم شد... 

با مسافرت شرو شد و با خرید ماشین تموم شد ولی یه عالم ریز و درشت هم اتفاق برامون افتاد

استارت پیکنیک رفتن رو زدیم در عید فطر

و تقریبا آخرهفته ها سه تایی هلیم و نون تازه و پنیر خیار گوجه فلاسک به دس ول چرخیدیم یه بارم جوجه زدیم... شاید آخر هفته یه ناهار ریزی بپزیم ببریم یا شاید دوباره بجوجیم...

هیچ وخ گفتم که من کباب ندوست؟؟؟؟ 

بله بله من کباب اصلا ندوست من فست فود دوست من فسنجون دوست خخخ

حالا این آخر هفته دلم میخواس میشد به مامانمینا سر میزدیم

ولی نمیشه‌متاسفانه و مجبوری میریم دور و برا الواطی میکنیم

برم برم کم کم سر کلاسم

با اجازتون


نظر

یه لیست بلند از ناراحتی های کوچیک دارم حتی تو خلوتم هم از گوشه ذهنم درش نمیارم نگاهی بش بندازم ولی گاهی یه چیزای کوچیک خیلی خیلی خیلی کوچیک پیش میاد و انگار همه اون بار سنگین ناراحتی میاد رو قلبم سنگین میشه

با اینکه من آدم فراموشکار و کم تمرکزی هستم ولی اون سنگینی منو تا عمق دیدن تنهاییی خودم فرو میبره.... 

من تنها هستم واقعا...در به دوش کشیدن این بار تنها هستم

نمیتونم در مورد اینجور چیزا حرف بزنم... 

حتی باخودم

این حس تنهایی بدی بهم میده ...