سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

سلام سلام

طولانی شد نیومدنم

این گونه شد که دو سوت وقت دارم گفتم فقط حاضری بزنم خخخ

تو دانشکده ام منتظر نشستم امروز لکچر دارن بچه ها فقط دستاموتاب دادم اومدم خخخخ

واسه چند هفته پیش رو هم شمارش معکوس روزای کلاسمو شرو کردم که از یه خانم معلم کلاس اولی یاد گرفتم 

ممنونم لیلی خانوم حس خوبی داره اینجوری یه جور شمارش معکوس حس پرواز بهم میده نمیدونم چرا

فروردین برا ما پر از اتفاقات تموم شد... 

با مسافرت شرو شد و با خرید ماشین تموم شد ولی یه عالم ریز و درشت هم اتفاق برامون افتاد

استارت پیکنیک رفتن رو زدیم در عید فطر

و تقریبا آخرهفته ها سه تایی هلیم و نون تازه و پنیر خیار گوجه فلاسک به دس ول چرخیدیم یه بارم جوجه زدیم... شاید آخر هفته یه ناهار ریزی بپزیم ببریم یا شاید دوباره بجوجیم...

هیچ وخ گفتم که من کباب ندوست؟؟؟؟ 

بله بله من کباب اصلا ندوست من فست فود دوست من فسنجون دوست خخخ

حالا این آخر هفته دلم میخواس میشد به مامانمینا سر میزدیم

ولی نمیشه‌متاسفانه و مجبوری میریم دور و برا الواطی میکنیم

برم برم کم کم سر کلاسم

با اجازتون


نظر

یه لیست بلند از ناراحتی های کوچیک دارم حتی تو خلوتم هم از گوشه ذهنم درش نمیارم نگاهی بش بندازم ولی گاهی یه چیزای کوچیک خیلی خیلی خیلی کوچیک پیش میاد و انگار همه اون بار سنگین ناراحتی میاد رو قلبم سنگین میشه

با اینکه من آدم فراموشکار و کم تمرکزی هستم ولی اون سنگینی منو تا عمق دیدن تنهاییی خودم فرو میبره.... 

من تنها هستم واقعا...در به دوش کشیدن این بار تنها هستم

نمیتونم در مورد اینجور چیزا حرف بزنم... 

حتی باخودم

این حس تنهایی بدی بهم میده ...


نظر

وای خدا فک کنم یکیشون طبقه بالایی خونه ما زندگی میکنه؟؟

از چند دیقه پیش آروم آروم شرو کرد به خوندن و گرم کردن صدا و الان چند دیقهس که داره حالی اساسی به ساکنین میده نمیدونم انگار پیانو میزنه و سنتی میخونه وووووووی

هر کی هستی دمت گرررررررم روح ما رو نوازش کردی بااین صدا و موسیقی

بسی خوشالم اومدی تو این ساختمون

بمون همینجا و با ما پیر شو

یا اگه یه درصد ما رفتیم شمام با ما بیا که دور هم پیر شیم

خیلی فاز میده

مخصوصا عصرا هم اگه بتونی یه برنامه بریزی بخونی هر روز دم عصر...من با نوشیدنیه گرمم بشینم دم پنجره و جون بگیرمممممم

الانم داره نوت های بالا رو میخونه

وای خدا ممنونم این خیلی خوشبختیه خیییییلی


نظر

داریم میریم از توحیاط رد میشیم که آفتابه

چشماشو میبنده میگه دستمو بگیر بعد که سایه شد چشاشو باز میکنه میگه خدای مهربون مرسی که اینقد مهربونی اینقد مهربونی برای ما کافی نیس بیشتر به ما مهربونی کن!!!!

چلوندنش دیگه جواب نمیده قورتش بدم راحت شم دیگه

دیروز که از سر کار یه راس رفتم دنبالش مهد تو پارکینگ و دم آسانسور و تو آسانسور هزار تا کار کرده که یه دونش واسه در آوردن جیغ من کافی بوده بعد میگم بش من اصن دیگه بت هیچی نمیگم هر بار از کار صاف میام دنبالت تو ازینکارا میکنی میگه آخه اگه نیای تا موقع اومدن بابا مهد ما تعطیل میشه دیگه ... بعد که اومدیم تو خونه میگه خونه ما خونه مهربونیه من کارم اشتباه بود نباید ناراحتت میکردم هزار تا بوس...

گاهی که میگه من میرم لپتاپ ببینم و من مخالفت میکنم میگه ولی من دیگه دارم میرم من رفتم ببینم