سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

خب خب سلام 

از سر اذون مغرب ماه رمضون

الان اگه روزه بودم سر نماز بودم ...

چه حیف از امسال که رمضان داره میدوعه و میره و من اصلا امسال بی روزی بودم ...

بعضی چیزا به قسمته

ولی بعضی چیزا باید روزی ه آدم باشه به نظرم...

هر سال ماه رمضون که داره میگذره دعا میکردم خدایاجان امسال آخرین ماه رمضونه من و عزیزانم نباشه...

که سال بعد باشم و ماه رمضون رو درک کنم

امسال اما به ماه رمضون رسیدم اما...

خدایاجان باشم و باشیم تا سال بعد روزی مون باشه ماه رمضون رو درک کنیم و یه عالمه ازش شکوفه بچینیم...

نور بپاشیم به خودمون

...

هعی

خدایاجان ... نگم دیگه

خودت همه چی رو میدونی...

بگذریم

زنده باشم سال بعد روزه داری کنم با نبات افطار بچینیم... بچم اصن نمیدونه....

مثه مامانم براش پر نور کنم ماه رمضونو

براش فرق های قشنگ قشنگ کنه با همه ی سال...

مثه ما 11 ماه از سال واسه ماه رمضون چشم انتظار باشه

از اومدن ماه رمضون چشاش قلب قلبی باشه

ماه ها رو از رسیدن ماه رجب بشمره ... روزا رو تو ماه شعبان بشمره... تا برسه به ماه رمضون...

بغضی شدم....

اومده بودم غر غر کنما

اینا رو نوشتم دیگه روم نمیشه که...

میگم مامان بابا بودن از سخت ترین کارای دنیاس واقعا....

و واقعا بعضی کتابا چرت اند پرتی بیش نیستن در تربیت کودک فقط زر زر کردن ... عمرا دوزار هم نمی ارزن...

آدم باید بخونه تا بفهمه چه غلطی رو کلا نکنه که فایده نداره.... خخخخ

همینقد چیز...

البته نه همه کتابا ها...

ولی کلا هر بچه ای قلقی داره... بعضی بچه ها کلا به هیچ صراطی مستقیم نیستن در برخی موارد

اینقد گیر هستن که تا شما و مغز شما رو زخم و سپس سوراخ نکنن ول نمیکنن و اصن در بعضی موارد نمیفهمن که شما میخای درک و همدلی کنی در موردی که ناراحتشون کرده... و بجز همدلی هیچ چیز دیگه ای نمیتونی بخوری! وااااااااای واااااااای وااااااااای

زخم شدم

سوراخ شدم 

به چیز رفتم از دست نبات.....

کی بشه همسرجان رو بزنم کنار خودم یکبار برای همیشه این موبایل بازیه کوفتی رو برای همیشه بزنم بره گم بشه از تو روزمره های نبات بیرون... و به زاری های وی هیچ وقعی ننهم

صبرم از کلی وخت قبل تموم شده

منتظر تلنگرم که پسره رو ضرب در هیچ کنم و به فنا بدمش...

مغزم دیگه نمیکشه زخم شدم.... زخممممممممم

الانم دوتاشون رفتن بیرون ماشینو تعمیر کنن منم مثلا موندم خونه به کارام برسم که از بس مغزم توش غلغله هس از بس با نبات سر و کله زدم همه سلولهای بدنم میلرزه... تمرکز ندارم

چقد بش بگم نکن نکن نکن نکن

اصابش خرابه از نرسیدن همسرجان و موبایل بازی نکردن... فقط خراب کاری پشت خرابکاری

به گلا آب و مایع دسشویی داده

هر چی دم دستش میاد پرت کرده به تی وی به لپ تاپ کتابا شو اسباب بازیاشو...

وای خدا دیووونه شدم

آخرش گریم گرف

میگم من دیگه چقد بگم نکن نکن نکن ده بیس تا کاراشو پشت هم گفتم که مجبور شدم بگم نکن...

میگم یه کاری یه بازی ای کن که من نخاد بگم نکن...

گناهی ام... اومده میگه نفس عمیق بکش 5 تا... نه ده تا... میخام قانعت کنم...

دیوونه شدم خدایاجان...

میگم تو اصن نمیدونی برا من چقد سخته بگم هی نکن... چقد خودم غصه میخورم هی بگم نکن من خیلی غصه میخورم...

خلاصه...

الان یه دیوونه ی زنجیری ام که دلم میخاد هرچی زر زر روانشناسیه بیخود و نفهمانه س رو بکنم تو دماغ برخی ! پرفسورای هیچی نفهم روانشناسی...

آها از روانشناسی گفتم یه چیز مهم رو همینجا بگم چن روز بود تو ذهنم بود که بگم بقیه این اشتباه رو نکنن

آخرین کتابی که دارم میخونم والدین سمی هست که در واقع نمیخونم بلکه  دارم خاک عالم رو دو دستی تو سرش میکنم!

چرا؟

فقط باید بگم تو روحت آقای لاین ای که با دو زار سواد انگلیسی نداشته رفتی کتاب روانشناسی ترجمه کردی..... تو  اون اعتماد به نفست... آخه ای ام ا بلک برد که نباید بره کتاب ترجمه کنه....والدین سمی رو با ترجمه لاین ای نخونین ... فقط خاک عالم رو ریخته تو سر این کتاب.... 

یه مثال ریزش که اصن به چشم نمیاد تو کل فضیحتی که زده به ترجمه کتاب »

اسم طرف سندی بوده! ترجمه کرده شنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدایا جان ما رو چیز نکن!