دیروز روز پر چالشی بود
عید بود و ما از شب قبل برنامه ریزی کردیم ظهر بریم بیرون سه تایی پیکنیک...
از ظهر نمیدونم چرا مدام نبات و همسرجان پیچیدن به پر هم... تا برگشتیم و غروب ... ادامه داشت..
غروب که همسرجان از من هم عصبانی شد و رف تو اتاق...نبات هم غصه دار... من هم... هم عصبانی هم غصه ناک..
اینم از روز عیدمون...
باد و طوفان و گلدون خوشکل شده ی رو تراس هم که پرت شد همه چی بدتر شد...حالا سه تامون واسه گلدون قشنگمون هم غصه دار و عصبانی بودیم...
خلاصه که عیدتون مبارک
باشیم و باشید سال بعد ماه رمضون رو ببینیم...
گفته بودم عاشق نماز روز عیدم...
اذونش و قنوتش....
آخ که چقد دلم میگیره....
تا سال بعد.....