سلام قشنگا
ضمن گرامیداشت 12 امین سال ازدباجیدن مون با یک نباتونه کوتاه اومدم...
اوه اوه
دوازده سال؟؟؟؟
ینی 15 سال شد من این مرد رو میشناسم؟؟؟؟ تازه هنوزم نمیشناسم... شایدم میشناسم به روی خودم نمیارم!
و دوازده سال شد که باهاش زندگی میکنم!!!
اصن باورم نمیشه به این زودی گذشت....چش زدیم به هم گذشت... چخبرشه اینقد زود میگذره؟
بابا یه کم آرومتر
دنبالش کردن انگار
یه کم یاواش تر بابا...کجا میخای برسی...
بگذریم
بریم به نباتونه تا یادم نرفته بپردازیم
یه عالمش رو یادم رفته همین یکی دوتا رو در چنته قایم نوموده بودم که تا یادم نرفته بگم
داره شن بازی میکنه با یه عالم بند و بساط خودش و یه عالم چیز میزای آشپزخونه ایه من
رنده رو که خیلی هم تیزه و دو سه روز قبلتر میخواسته باهاش خیار رنده کنه و دستش رو نابود کرده بوده و تازه بهبودی کمی نشون میده اومده برداره بره میگه مامان جون شن که خیلی نرمه مثه خیار و هویج نیس... هیچی نمیشه خیلی نرمه... ( منظورش اینه که این بار دستم نابود نمیشه بزار ببرم و گیر نده بهم خخخ)
بعد از اینکه کل پاهاش رو شن مال کرده با پا رفته رو شنها و تمام پاش و لای انگشتاش پر از شن شده نشسته داره شن ها رو با چاقوی شن بازی تمیز میکنه میگه دارم پاستیل های خوبت رو تمیز میکنم!!! ( من از بچگی به انگشتای پاش میگفتم پاستیل بهش میگفتم تو پا پاستیلیه منی خخخ)
23 خرداد میگه بیا با من شطرنج بازی کن... فک میکنه بلد نیستم... ( از بس که از زیر این یکی در رفتم و مسئولیت این یه بازی رو کلا به باباش واگذار نومودم خخخ) میگم خودت بازی کن تا باباجون بیاد باهاش بازی کنی میگه نه بیا من خودم بهت یاد میدم
همه مهره ها رو چیده دونه دونه اسماشون رو برام میگه و میگه کجا باید باشن بعد میگه حالا میخای سفید بازی کنی یا مشکی؟ انتخاب کردم بعد توضیح میده که:
اول مهره های جلو رو باید حرکت بدی
همه ی مهره ها مواظب شاه هستن
اگر شاهت بسوزه اون یکی برنده هست
شاهت رو نباید حرکت بدی فقط آخرش اگه خواستن شاهت رو بزنن یکی این ور یکی اونور
بعد دونه دونه حرکت میدیم و منم خودمو میزنم به شاسکولی که بیشتر بهش خوش بگذره بعد همینجور که از کارای من غش غش میخنده سعی میکنه بازی رو تحت کنترل به من یاد بده خخخخ
ینی من هلاکش شدم
جدیدا براشون تو مهد کلاس شطرنج گذاشتن بعد داشتن بهشون یاد میدادن خوب این نبات خیلی از قوانین و نحوه بازی اولیه و یه سری نقشه و اینا بلده کیش دادن یا مات کردن رو میدونه چیه و یه چیزای اولیه... بعد خوب اونا خیلی مبتدی تر یاد میدادن این به دوستاش یاد میداده بعد میگف سینا اصن یاد نمیگرف یه دونه مهره برداشته بود همه رو باهاش میزد خخخخ
خیلی باش حال کردم...
یه سری شعر هم یاد گرفته اینقده باحال میخونه
یه بیت اولش رو یاد میگیره بقیه رو از خودش در میاره و سعی میکنه قافیه کنه خخخ خیلی باحال میشه
البته بعید نمیدونم یه کم طبع شعر از بابای خودم یا همسرجان تو جونش باشه... چه بدونم والا
نگم که دو روز پیش چه اعصابی ازمون خورد شد لطفا دعا کنید برای نباتم... با تشکرات
خدایا جان نبات ها را در پناه خود از بیماری و هر چیز بدی حفظ کن با تشکر از حسن توجهت...