سلامون علیکوم
من بعد از چن روز سخت اومدم
از دو شنبه که نباتو از مهد برداشتم قیافش یه جوری بود که فهمیدم بمثه همیشه نیس
خودشم گف سردرد دارم....
از اون لحظه تا همین الان که نبات و باباش خوابن من نابود گشتم
نبات یه گوش درد و سر دردی داشت.... اصن عجیب غریب ....
بمیرم من نبینم اینجوری درد میکشه...اینقد این بچه تو داره
وختی آی وای میکرد فقط من میخواستم بترکم.... از غصه...خیلی سختش بود خیلی خیلی خیلی
میسوخت تو تب و میلرزید....
دیروز خیلی خیلی حالش بد بود گوشش درد میکرد گریه میکرد و آی آی گوشم سرم....
تب و لرز هم داشت بی جون بی حال
غذا نخورده بی اشتها
اصن به قیافش نگاه میکردم از غصه قلبم تیر میکشید...
پای چشماش چنان سیاه و گود شده بود
همون یه اپسیلون لپ هم که داشت آب شده..
دنده هاش که بیرون زده بود بدتر شده انگار بدجور زده بیرون...
تمام مدت به حال سجده سرشو میزاش رو بالش و گریه و آی ای سرم آی آی گوشم....
به اصرار همسرجان رف دوش آب گرم گرف...
تب و لرز و سر درد و گوش درد و...
رفت و اومد پیچیدمش تو پتو شال گرم که لرزش بدتر نشه....
استا دادم چسبوندمش به خودم...
اینقد آی گوشم آی سرم کرد
بعد تیر آخر رو به قلبم زد و قلبم سوراخ سوراخ شد...
میگف
نمیتونم ساکت باشم....
قلبم تیر خورد از شدت دردی که میکشید...
بش گفتم نباید ساکت باشی
وختی اینهمه درد دآری
باید آی آی کنی...
ولی مردم براش
دردش بجونم...
الانم خوابیده کنارم رو مبل
صورتش کوچولو تر شده...
بگردمش...
بعد از چن روز امروز یه کم بازی کرده...
این چن روز میگف صدای تی وی قط باشه فقط رو شبکه کارتون باشه من گوشم کر شد اینقد صدا شنیدم!!!
یا مثلا میگف برام کتاب قصه بخونین بعد خودش چشماشو میبست فقط گوش میداد
هی هم میگف آرومتر بخون...
بگردمش تا حالا اینجوری مریض نشده بود ....
خدایا جان همه بچه ها سالم و شاد و در پناه خودت باشن با تشکرات...
اینم از این روزانه های ما
میون همه این سختی ها بارون و رعد و برق و رنگین کمون روز قبلش واقعا باحال بود
بالاخره پاییییز دلبر رسید تا پشت پنجره...