خوب خوب خوب
سلاملکوم قشنگان
بر گشادیسمم غلبه نمودم اومدم از پای لپ تاپ بنویسم
سوشرت بنفشم رو پوشیدم در تراس رو که از صب باز بود و می یخیدم بستم شلوارم پوشیدم
میخاستم واسه خودم ول بچرخم تو اینستا
گفتم بر تنبلی غلبه کنم بیام چارکلوم اختلاط کنم
چه کاریه
یه کم بحرفم
ول نچرخم!
الان باید برم دومبال نباتم
براش پالتو ببرم یخ نکنه
هوا ابریه
ولی صب چه دلبری بود هوا
مثه اسفند دم عید با ابرای پف پفی و آفتابی که می درخشید
ولی الان دوباره ابری شده
میگم چه بارون و رعد و برقایی بود دیشب... خیلی خیلی کیف کردم... از این هوا خیلی لذت می برم دلم میخاد بپرم بچرخم همه جا .... اصن زنده می شم...
راستی فردا روز سختی در پیش دارم
تا ظهر کار بعد دنبال نبات
بعد راه به راه مطب دکتری که معلوم نیس چقد طول بکشه
بعد رانندگی کردن و با خستگی و خواب الودگی
بعد نبات خسته و گشنه و کلافه
بعد جاپارکی که پیدا نمیشه...
ناهار چی باید بردارم برا نبات
خودم گشنه و خسته و هلاک
همسر جان کی برسه بهمون
.... اووووووف
همه اینا تو مغز بدبختم داره میچرخه
بدتر از همه چی میخاد بگه دکتره .... اووووووووف
بیخیال
بزار ببینم
چی بنویسم
میگم چجوریه بعضیا اینقده زیاد و پیوسته می نویسن
من همین چارکلوم رو نوشتم دیگه ذهن داغونم همه جا رو پیموده...
تو حرف زدنم همینجوریما....
ای وای یاد خوابم افتادم لعنت
یکی بچش رو به من سپرده بودم
بچش رو به فنای عظما دادم .... اه اه اه چه خواب لعنتی طوری بود
خدایا بخیر بگذرون....
نبات صب که بیدار شده بود هنوز لود نشده بود میگف میخام اسم بچمو وقتی بزرگ شد بزارم دکتر عبدالله... که همکارم باشه×!
بعد ادامه داد نه میخام اسم همکارمو بزارم دکتر عبدالله فامیلیشم بزارم برنج!!! نه نه بزارم برنج خوار!!!!
چه بدونم والا اینم از نبات!
بگذریم
یه کلاسی دارم این ترم
یه آقای بزرگتر از خودم هست
اینقده از تعریف صادقانه ای که ازم کرد لذت بردم.... خیلی باحال بود ...
تو این چند ترم که کلاس رفتم همیشه فیدبک های خوب گرفتم (تعریف از خود نباشه ها !!!! سو برداشت نشه لطفا....) با وجود این... این چیزی که این عاقا گف یه جور دیگه ای دل نشین بود
راستش خیلی کیف کردم ... اولین بار بود که کلاس تو این سطح داشتم و خوب ناگفته نمونه که خودمم استرس داشتم ولی با اینکه خیلی هم کار خاصی براش نکردم... با این وجود اینقد خوب فید بک گرفتم ....
اینم از این برم که دیگه دیرم میشه