کنار نبات تو تختش دراز کشیدم
وختی مریضه دوس داره مثه چسب بهش چسبیده باشی و حتی واسه آوردن آب هم نخاد بلند شی یه ثانیه!
خیلی مجیک طوری فک کنم انتظار داره آب یا دارو مثلا خودشون بیان نه که من برم بیارمشون...
بگذریم
داشتم فک میکردم که چقد من کسی رو ندارم که از اعماقم باهاش بحرفم...
بر عکس ظاهر نسبتا شنگول واره مطالبم....
و بر عکس خودم....
اونی که تو منه خیلی تنها و بی پناه و بی همزبونه...
به قول قمیشی صبا که از خواب پا میشیم نقاب به صورت میزنیم!
اما وختی تنهاییم ... خیلی تنهاییم...