سلاملکوم
اومدم دانشگاه منتظر نشستم...
امیدوارم امروز آخرین جلسه باشه!
تا منتظرم یه نباتونه بپستم
هر چند تا جایی که یادمه چن تا بود فعلا یادم نمیان
هفته پیش سه شنبه کله سحر نبات خان بیدار شد و اصرارررر کرد بره مهد ساعت 6 !!!
بیشتر فک کنم دلش میخواس با همسرجان بره
هر چی میگفتیم الان باز نیستن خاله ها هنوز نیومدن اصن طرف گوشش بدهکار نبود
دیگه حاضرش کردم رفت و برگشتن دوباره
یه کمی دراز کشیدیم خوابش برد بالاخره حدود 8 بیدار شد میگف خواب وحشتناکی دیدم میخای برات تعریف کنم
گفتم آره حتما
میگفتش خواب دیدم شما گم شدی بعد منو باباجون داریم دنبالت میگردیم!
یهو زمین جلو پامون مثه موشک شد رفت بالا!!! (دستاشم همزمان میبره باسرعت بالا)بعد جلو پامون یه چاله بزرگ ایجاد شد منو بابا افتادیم توش!!!!
خیلی ترسناک بود من دیگه بیدار شدم....
بش میگم واقعا ترسناک بوده خوابت منم بعضی وختا خواب ترسناک دیدم... آدم تو خواب میترسه بعد که بیدار میشه خوشال میشه که خواب بوده و خواب دیده و اینا...
آها یه چیز دیگم یادم اومد
پریروز داشتیم بازی بتمن میکردیم من تو آشپزخونه بودم داشتم کارامو میکردم که برم باهاش بازی رو ادامه بدم
میگم حالا مثلا به من زنگ بزن و بهم خبر بده ( اینکارو تو بازی همش میکنیم مثلا وضعیت رو اطلاع بدیم یا بگیم الان چی شده و اینا) بخش باحالش و جدیدش این بود که به من زنگ زده مثلا بعد میگه سلام جیم! وضعیت بدی پیش اومده خودتو برسون !!!!
وای من ترکیدم فقط از این ادبیاتش خخخخ
منظورش این بود که از آشپزخونه در بیام برم باهاش ماموریت خخخخ
یه چز دیگم یادم اومد
گاهی که میبینه کم انرژی ام یا کلافه ام یا همینجوری حتی! میاد کنارم با یه لحن خاصی میگه
ااااااهههههههههاااااااااااا فه می دممممممممم الان وقت قهوه ست خخ
قهوه هم میشه تو بازی بخوری....
یا روزای تعطیل با باباش قهوه درست میکنن برام میاد منو مثلا بیدار میکنه بوسم میکنه!!! میگه بیدار شو برات قوه درست کردیممممم!!! خوشالیه روزای تعطیل من