سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

خوب سلام بر شما

چگونه اید با این هوای سرد و تمیز!!!!

ببین اوضا چجوریه که از همچین سرمایی در چنین زانی از سال تعجب می کنیم!!!

بگذریم

صب که بیدار شدم لوزم نبات رو آماده کردم خودشم بیدار شد و راهی مهد شدیم

چه سرده دو روزه!!!

آسمون دیروز هم خیلی قشنگ بود

دیروز رفته بودم محله قبلی مون برای کار اداری دوس اشتم سرحال بودم اینقده در هم کوبیده و داغون نبودم که می شد یه کم بچرخم اونجاها

چقد دلم برا کوچه خیابونمون تنگ شده بود ...

اصن سرم رو بالا نیاوردم که خیلی نبینم دلم بگیره... بیشتر تو فکر خودم و روزایی بودم که اونجا گذروندم... ده سال شد تقریبا تو اون خونه بودیم .... روزایی که میرفتم راه می رفتم روزایی که واسه خودم تفریحات تنهایی می رفتم یا دوتایی با همسر جان می رفتیم .... نبات که به دنیا اومد ... روزایی که نبات رو میبردیم پله نوردی کنه... بچرخه بره تو مغازه ها و داروخونه و اینا سلاملیک کنه...با گربه ها و پرنده ها سلاملیک کنه.... بدو بدو کنه جلو ویترون لوازم تحریری وایسه و اسباب بازی ها رو با هم ببینیم سوپری مون...دلم برا خونمون تنگ شده بود ....

همون موقع ها در پارکینگمون هم وا شد... دلم نمیومد سرمو بچرخونم تراس خوشکلمون رو ببینم چه تغییری کرده...

من محله مون رو دوس دارم و دلم تنگ میشه براش...

این جا خونمون رو دوس دارم

خونمون به شدت پر نوره با پنجره های بزرگ و هال پر نور... این باعث میشه عاشق اینجا باشم...

کاش میشد خونمونو بردارم ببرم بزارم تو کوچه قبلیمون...

اینجا هم خوبه ولی انگار اونجا حس تعلق برام شکل گرفته بود هنوز اینجا اون حس رو ندارم...

بگذریم

نمیدونم ناهار چی درست کنم .... یه کم کوکو داریم برا نبات 

خودمون چی بخوریم؟

نمیدونم واقعا...

گاهی میشینم برا چن روز با توجه به چیزایی که تو فریزر داریم برنامه می ذارم چی بپزم ولی از اول هفته هنوز نشده تمرکز کنم رو این موضو 

یه نگاهی به فریزر کردم

چیزی نداریم که در اولویت مصرف باشه... اگه قارچ داشتیم یه کم مرغ و پیاز داغ و قارچ میپزیدم با زرشک پلو...یه کم قورمه سبزی تو فریزر دارم که کمه ... یه کم خورش آلو هم دارم یه کم هم بادمجون... اونا رو بخوریم تموم شن ینی؟

نمیدونم 

راستی نمیدونم نوشتم روز مادر رو؟

همسرجان سه شنبه عصر برام از جایی که دوس داشتم قهوه گرفته بود با یه جعبه شیرینی خامه ای از همونها که خیلی خوشمون میاد همگی!

تیپ زدیم با نبات و سه تایی عکس انداخیتم و با قهوه و شیرینی جشن گرفتیم!

خیلی هم چسبید 

به مامانا زنگیدیم

به پرستار قبلیه نبات که خیلی محبت داره بهمون و ماهم خیلی می دوستیمش زنگ زدیم و... دوس داشتم میدیدمشون ولی خوب شرایط جور نشد

آخر هفته با اعصاب خوردی پست شرو شد و با خرید رفتن و دست خالی برگشتن به پایان رسید

کلا آخر هفته به هر سمتی رفتیم به نتیجه بود!!!! ینی اینهمه ناکامی در دو روز واقعا خارق العاده بود

دیگه چی میخواستم بگم...

از صب نشستم سر یکی از درسا که جدیدن برام برای ترم بعد 

مطالب رو جم و جور کنم ... برم ادامشو ببینم باید چه کنم 

امیدوارم زود زود بتونم بیام بنویسم