خوب خوب خوب
سلام سلام
اینقده حال میکنم زود زود بیام
هر چند دستم به فنا رفته وتایپیدن دشوار مینمایه ولی خوب اومدم یه ده دقیقه وقت دارم یه پست ریزی بزارم
آخرین روزای سی و اندی سالگی همسرجانه و زین پس و به زودی فال می کنه در دهه بعدی زیندگانی خود
گفتم بنویسم که الان بهش زنگ زدم
تولدش رو تبریک گفتم
میگه مگه امروز چندمه
گفتم پیشاپیش دارم تبریک میگم بالاخره 40 سالگیه شوخی نیس که
داری مرزهای پختگی رو رد میکنی گفتم یهو نسوزی خخخ زنگ زدم بگم زیرتو کم کن ته دیگ نشی خخخ
باید براش کیک هم بخرم و امیدوارم تا تولدش کتاباش هم برسه و دور هم یه جشن سوسکی بگیریم و یه کم هپی باشیم
و اما دومین نکته مهم
دیشب طبق معمول آخر شبا رفتم نبات رو ببینم و بوس بوسیش کنم بیام بخسبم که تا خواستم لپ بستنیایی ش رو ماچ عخشولانه طور بکنم دیدم به به بوی نوزادیشو میده
وووووووی اینقده بوش کردم چشامو بستم هی بو کردم که بره تو جونم با همونجور که شچام بسته بود فک کردم کاش میشد برم گوشیمو بیارم اینو توش ثبت کنم ....ولی حیف هنوز این قابلیت ایجاد نشده توسط تکنولوژی...بعد فک کردم کاش میشد این بو رو بصورت یه عطر توی شیشه نگه داشت....
بعدم با خودم فک کردم برم همسرجانو که تازه رفته بود تو رختخواب صدا کنم بیاد اونم بوش کنه یا نه ور خبیث درونم میگف الان بری صداش کنی میاد نباتو بیدار میکنه هوچی به هوچی ولی ور مهربونم میگف گناه داره بزار بیاد کیف کنه قول میده بچه خوبی باشه خلاصه رفتم صداش کردم اومد باهم یه کم بوش کردیم دوتایی و بعدم من دوباره تنهایی یه عالم بوش کردم تو همین حین و بین نباتم چرخید اونوری و وااااااای اون سمت لپشم بیشتر بوی بچگیهاشو میداد هر چند سیر نشدم از بوییدنش ولی بینیم از بوش پر شده بود
جون گرفتم هزار تا جون به جونام اضافه شد
بعدشم اومدیم دستمو پماد مالیزاسیون و باند پیچی کردیم و شیرجه زدیم تو رختخواب
الانم که خدمت شمام نبات خان رو بردم مهد و قهوه خوچمزمو زدم و پستم میبندم میرم به مامانم بزنگم بعدم بشینم سر کار و بارم ببینم چه گلی باید بزنم به سرم...
خوبیش اینه این هفته انشالا به سلامتی بگذره هفته بعد کارم کم تره و هفته بعدم که با تعطیلی هاش قراره خوشالمون کنه به شرطی که مثه این آخر هفته غافلگیر مریضی های عجق وجق نشیم
با تشکر از همه شما
روز اردیبهشتی خوب و خوشی را برایتان آرزومندم