خوب خوب
سلام به روی ماهتون که میاین و میرین ساکت و بی صدا
چن وخته هی میخوام بیام بنویسم هی میگم چی بنویسم آخه چیز خاصی هم نمینویسم...
امروز دیگه با خودم قرار گذاشتم بیام چن کلمه جیک جیک کنم هر طوری هست
اومدم پای لپ تاپ ها ولی یه کم چرخیدم باز می خواستم در برم ولی الان در خدمت این صفحه همایونی هستم...
چی بگم چی نگم
مدرسه نبات رو در کمال ناگهانی بازی کنسل نومودیم
دیروزم پول مولا رو زدن به حسابمون البته یک و نیم تومن بابت کنسلی کم کردن ازش
راستی چن روز پیشا با همسایگان تو ساختمون آش پزیدیم و پخشیدم تو ساختمون و در و همسایه و خیابون و ....
خوب بود و خوچمزه شد و کلی هم برکت داشت و فراوون هم همه نوش جان کردن هم بردن ... امیدوارم بازم بشه از این کارا بکنیم تو ساختمون انشالا
همه هم فک میکردن نذری بوده در حالییکه نذری نبود همین جوری دلی بود و ...
خدا از همه قبول کنه انشالا
از دیروز هم کلاسای تابستونی مون شرو شده... اصن نفهمیدیم چطوری این مدت تعطیلی هپلی هپو شد رف پی کارش... هیچ تفریحی نکردیم جز لند نومودن و لش کردن اونم چون ته ذهنم باید یه پروژه ای رو هندل میکردم زیاد حال نداد... نه که اون پروژه رو انجام داده باشما ... انجامش ندادم ولی همش ته ذهنم بود نذاش کیف کنم... حالا الانم که اومدم نشستم پای سیستم در اصل می خواستم یه کم بشینم کاراشو پیش ببرم ولی خوب سر از اینجا در آوردم...
حالا برم با اجازه با امید به اینکه بازم زود زود بتونم بیام عین بچه های خوب