زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

داریم پیاده میریم تا مهد

میگه چرا خدای مهربون دیگه بارون نمیفرسته

بعد ادامه میده

خدای مهربون میشه برای ظهر که من بر میگردم بارون بفرستی؟؟

جوونه های شمشاد رو که همه جاشو پر کرده بهش نشون میدم

میگه ممنونم خدای مهربون که اینقد به شمشاد من جوننه دادی قشنگش کردی

بعد دوباره میگه

میشه برای ظهر که من بر میگردم بارون بفرستی

من میگم ایشالا

میگه گفتش بارون میفرسته اگر ابرا بتونن!!!!

الان به ابرا پیام میده 

خخخ

به همین خوشمزگی!

عصرا نزدیک اذون که میشه برا من سینی افطاری میچینه

از اینکارش تا ته ته ته قلبم شیرین میشه

یه روز گردو و انجیر از ظهر خیس کرده بود با یخ و آب!!! عصر برام با پنیر و آب گرم که تو ماکرو خودش گرم کرده بود چیده بود

دیروزم بادوم زمینی و انجیر و آب گرم و شیر و بیسکوییت ساقه طلایی با گوجه!!!!!

بعد یه کم از شیر که خوردم چند تا تیکه بیسکوییت ریخته بود تو شیر که دسر بشه ....میگف بخور خوشمزس!!!!

و جالبش اینه که خودش ایده میزنه و به حرف کسی گوش نمیده کار خودشو میکنه و هر چی صلاح بدونه برات میاره ...

به همسر جان میگم بببن چقد خوب منو لوس میکنه!!!!

کیف میکنم خداییش

حالا چشمش نکنم ادامه بده خوبه ...