سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

وختی نبات شرو کرد به حرف زدن از اولین کلمه ها تا وختی که کم کم جمله گفت و بعد بهبودش میداد و گسترشش میداد برای من انگار معجزه رخ میداد هر بار هر بااااار

الان که داره خوندن یاد میگیره هم انگار معجزه اس

و حالا چند ماهی می شه که می نویسه...

گاهی برای من نامه می نویسه و مثلا آقای پست چی مباد و برای من از طرفش نامه میاره....

از نبات ب مامان

دوست دارم

... 

وای خدا من میبینم که بارم معجزه رخ می ده....

وختی کلمه ها رو می خونه

وختی به شیوه خودش اسم دوستاش رو می نویسه....

قلبم گشاد می شه... توش عسل هم میخوره.... شیرین می شم اصن

و دیروز سر ناهار که با باباش بلند صحبت کرد و باباش هم عصبانی شده بود و نبات رفته بود تو اتاقش

وختی اومد بیرون و براش یادداشت نوشته بود که بابا فلانی ببخشید

و تو یه برگه دیگه هم نوشته بود بابا فلانی دوست دارم....

خدایاجان چرا اینقد زود داره بزرگ میشه... وختی از خونه بیرونیم تازه می فهمم چقد کوچولوعه... خیلی کوچیکه و برای من هنوزم خیلی جوس... و اینکاراش خیلی انگار بزرگ شده .... نمی دونم گاهی دلم میخواد قورتش بدم و مزه ش بره تو جونم...

راستی 

امروز میگه با راما خیلی کم دوستم میگم چرا میگه آخه همش خروس میشه به کله همه نوک می زنه بعد جنگ میشه خروس جنگجو شده میگم حالا این کلمه از کجا اومد خروس جنگجو ؟ میگه من خودم این اسم رو براش انتخاب کردم.... میگم شاید تازه کارتون جیکوچان رو دیده ... میگه نه خونه اونا یه جای دیگس آنتش این برنامه رو نشون نمیده خخخخ

برم دنبال کارام بازم شاید بیام البته اگه کارام خوب پیش برن