سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

سلاملکون 

به نظرم یه کم عجیبه که من هر شب نصفه شب بی هیچ دلیل خاصی بیدار می شم... بعد تا یه مدت خوابم نمی بره.... هر شب حوالی و سه و خورده ای... یه کم خوف به نظر میاد....

امروز حدود 7 نیم پریدم از تخت بیرون... برا نبات کیف صوبونه آماده کردم... کرم کاری هامو کردم مشین لباسشویی روشن کردم و لباس قبلیا رو جم کردم... کمرم به فنا رفت دو باره.... خونه در گردگیری لازم ترین وضعیت خودش به سر می بره.... تا حالا اینجوری نبود...

دیروز بعد از اینکه نبات رو آوردم از مهد ناهار آماده کردم عصر هم سه تایی رفتیم هایپر خرید خونه و تا دیروقت جم می کردیمشون... آخ آخ کالباس و سوسیس هم خریدیم و همین طور چیپس! زدیم به بدن با پنیر چدار ترکیب برنده ایه.... بقیه جم و جور خریدا رو هم صب انجامیدم ... بعدشم نباتو با سلام و صلوات بردم مهد با مامانم که اومده پیش خواهرم حرف زدم.... و همسر ...

قهوه زدم و نشستم اینجا دارم گزارش می نویسم از اینکه روز خود را چگونه گذراندید

اها 

اینم بنویسم که امروز باید چه کارایی بکنم ....

از کتابام که باید بخونم چیزی نمیگم...

یه چالش همینجا می تعریفم برا خودم که روی برنامه نویسیم روزانه بجر آخر هفته ها تا یک ماه هر روز کار کنم ... ببینم دم دمای آخر خرداد چه وضعی خواهم داشت...

همین الانم استارت می زنمش که راه در رو نداشته باشم!

راستی ناهار چی بپزم؟ لوبیاپلو چطوره؟ گوده به نظرم آسونم هست...

یه قورمه یا قیمه هم باید بزارم در برنامه فردا یا پس فردا

اوه اوه کلاس فردا هم هست و کاراش... و همین

فعلا