سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

خوب چون قول دادم به خودم تا جایی که بشه هر روز در این مدت تعطیلاتم آپدیت کنم زین روی با وجود اینکه برق قطع شده می نویسم

سلاملکوم

امروز هم مثل دیروز با بردن نبات به مدرسه شرو شد

ووی چقد یه جوریه برام که بگم بردمش مدرسه هنوزم بیشتر وقتا میگم مهد گاهی هم میگم پیش دبستانی و بسی به ندرت پیش میاد که یادم باشه بگم مدرسه فلان و چنان....

یه حس عجیب غریبیه برام

بگذریم داشتم می فرمودم

آره نباتو بردم و برگشتم و وقتی رسیدم و مشغول جم کردن هال و آشپزخونه بودم یادم اومد که باید میرفتم برا خودم یه لیوان میخریدم برا قهوه

لیوان قشنگم جمعه به دست همسر به ملکوت اعلی رفته بود... اون روز صب یه خواب عجیب دیده بودم ... قبلشم جا مایعی سرویس رو نبات به فنا داده بود...

خلاصه...

یادم افتاد که یادم رفته برم از همونجا که همیشه قهوه و لیوانامو میخرم بخرم...

یه قهوه زدم و جم و جورا رو انجامیدم و یه کم سر رسیدا و دفترای استفاده نشده داشتم تو اتاق نبات بود آوردم رو میز تو هال که نگاشون کنم و یه فکری براشون کنم

با این اوصاف دوباره میزی که روش کار میکنم شلوغ پلوغه... نمی دونم چرا هر دو روز یه بارم جم میکنما ولی بازم همیشه قیافش آشفتس خخخخ

حالا باید کارتونی جعبه ای چیزی بیابم برا این دو دسته دفترچه... بعد بزارمشون یه جایی غیر از میز کارم ... انشالا به زودی...

نشستم یه کم کتابامو پیش بردم... دیروز از اسونترین شرو کردم به سخت ترین امروز از سخت ترین کتاب به آسونترین پیش رفتم

کرم کاری هامو کردم

یه هات چاکلت نصفه هم خوردم و یه لیوان چای سبز با خرما و عسل!!!!

برنج شستم که از غذاهای تو یخچال ارتزاق نوماییم و الانم میخوام برم اون کتاب آسونه رو بخونم و یه کم دسکتاپ لپ تاپ رو هم اگر خاموش نشه تو این بی برقی نظم بدم اگر خدا قبول کنه


با اجازه تون