زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

 خوب چون قرار شد زود زود بیام اومدم سریع یه پست دیگه بنویسم

با سلام و درود بر شمایان

امیدوارم خندان و شادان باشید

جونم براتون بگه که اینقد حرف دارم جیک جیک دارم بگم براتون که نمی دونم از کجا بگم

دیشب موقع خواب یه عالم چیزی تو ذهنم براتون نوشتم ولی الان یادم نیس دلم میخواس از کجا و چطوری شرو کنم

اصن بذارین اینجوری بیاغازم

این هفته رو هفته یواااااااااااااااااش بودن نامیدم برا خودم.... آروووووووووم آرووووووووم ....

هر کاری که دارم میکنم وسطش اگه یادم باشه به خودم نهیب می زنم که .... عجله نکن.... عجله ای نیس... یواش... کلی هم ناز خودمو می کشم که دارم کاری انجام میدم.... با خودم حرف می زنم .... قوربون صدقه خودمم میرم ...

حتی دیده شده در زمان تا زدن چادر نمازم!!! تو آینه به خودم گفتم آروم عجله نکن قشنگم ووو.... همین قد من همیشه هولم آخه...

من همیشه اینقد کار دارم و همیشه اینقد وخت ندارم ( و البته این مدت کمر درد داشتن هم مزید بر علت....) که همیشه همه کارام هول هولیه

البته مدتی بود تمرین می کردم براش که اینقد هول نباشم ....

در این بازه زمانی که همه مون رو هوا بودیم یه دنیا کار رو هم تلنبار داشتم از خونه و روزمرگی های خونه و تمیزکاری و دانشگاه و کتابایی که داشتم قبل این وضعیت می خوندم و قرار بود تا آخر خرداد تموم بشه!( یادتونه؟) ...

خلاصه یه کم کمرم بهتر شد که بتونم از جام پاشم جمعه یه کم به سر و وضع خونه رسیدم قابل سکونت باشه...شنبه هیچ کار نتونستم بکنم ... همش به تلفن کاری های اعصاب خورد کن گذشت از صب تا ظهر .... یکشنبه هم یه کم کارای مونده دانشگاه رو سر و سامان دادم ... از دو شنبه یه خورده صب زود بیدار شدم یه مقاله باید داوری کنم بدجور تو مخم بود که نتونستم کاریش کنم... یه ذره نگاش کردم .... امروزم ادامش رو انجام دادم با امید به اینکه یه فرصت پیدا کنم متمرکز بشم جمله بندی هامو مرتب کنم تمومش کنم بره... کی بشه خدا عالمه... 

کتابام رو هم دارم دوباره مرور مکنم یادم بیاد چی به چی بود اصن ... دوباره بیام رو خط....اینقد هیچی یادم نمیاد...

از اول این هفته هم جم بندی کردیم و نبات رو کلاس تابستونی گذاشتیم که بسی جالشی شده بود.... یه جلسه از هرکدوم رفته تا حالا!

این از روزمرگی ها مون... دارم تلاش میکنم برگردم به روتینم..

دیگه از چی بگم براتون...

اگر شما هنوز در وضعیت نااروم پس از اون چند روز ناارومی های ترسناک هستید بدونید که تنها نیستید... اشکالی نداره که هنوز به تنظیمات قبلیمون بر نگشته باشیم...  

خیلی ها هستن که در همون وضعیتن 

خیلی ها هم در وضعیت بدتری هستن 

بعضی ها هم تونستن یا مجبور شدن به روزمرگی خودشون رو برگردونن ...

دوس دارم بهتون بگم که ... در بدترین حال و هواتون وختی که جون ندارید از جا پاشید وقتی که شب نمی تونید راحت بخوابید یا... این حال و هوای خیلی از ماهاست...

آروووووووم ..... آرووووووم....

عجله نکنید....

از چیزای کوچیک در روزمرگیهاتون شرو کنید....

مثلا اگر قبلا یه روتین پوستی خوب داشتید ولی تو این مدت دل و دماغ نداشتید لازم نیس خودتون رو مجبور کنید که از امروز همش رو انجام بدید... اگر مثلا حتی ضد آفتابم نمیزنید از امروز وخت بیرون رفتن اونو بزنید! همین... و از خودتون و عملکردتون خوشال باشید...شب وخت خواب با خودتون بگید آخیش بخش خوب امروزم این بود که ضد آفتاب زدم... آفرررررین به من....

همین مثال رو به بقیه موارد تعمیم بدید.... همین قد کوچیک باشه... کافیه زیادم هست... آفرین قشنگا

فعلا