سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

سلام علیکومتون باشه 

به و به و به 

با اینکه هنوز کلا به 400 هم عادت نکرده بودیم زندگی داره ما رو بدجوری به فنای گذر زمان می ده و اصن صبر نمیکنه که حتی ما به گفتن شماره سالها عادت کنیم بعد بگذره بره بعدی دمش گرم

کی 400 شد کی شد 401 کی شد 402 که الان شده 403؟؟؟

چشه اصن؟

یکی این چارصدو بگیره بدجوری داره چارنعل می تازونه ها

الان جلوشو نگیرین یهو میپره چارصد و ده و بعد بیست و بعدش یهو میپره چارصدو پنجا معلومم نیس ماها باشیم نباشیم کجا باشیم...

خلاصه گفته باشم نگین نگفته بودی!!!!

در هر حال 403 تون موبارک

سال پر نشاط و پر پول و پر از اتفاقای خوب کنار عزیزانتون با سلامتی بگذرونین

آدم بهتری باشیم همگی انشالا

عاقا زشته بگم من با عید ماه رمضونی هم حال میکنم؟

به هر حال بدانید و آگاه باشید که من ماه رمضون رو عاشقشم 

امیدوارم آخرین ماه رمضون عمرم نباشه و برای هیچ کدومتون هم آخری نباشه و برا هیچ کدوم از عزیزانم و عزیزانتون هم آخری نباشه

بریم سراغ تعریفی جات

خوب تعطیلات خانوادگی ما از غروب 28 شرو شد

چمدونا رو بستوندیم و کله سحر زدیم به دل جاده با ساندویچ های کوچولوی سوسیس و رفتیم و رفتیم و رفتیم تا به شهر همسرجان رسیدیم و بسی دو هم بودنا و عید دیدنون ها خوش گذشت

تلفات هم داشتیم یک بیمار در آخرین روز در گذشت و یه نفر هم فک میکردیم بیماری خوش خیمی داشته باشه که به نظر این طور نیاد 

برای اون در گذشته آمرزش و برا اون یکی و همه بیماران سلامتی آرزو می کنم به حرمت همین روزا که قشنگ ترین روزای سال با هم گره خورده 

خدایا جان تا ما رو نیامرزیدوندی از این دنیا نبر لطفا با تشکرات از حسن توجه شما به این نکته مهم

کلی هم خرید کردیم با اجازتون کل خونه مادر شوهر هم جارو کردیم با خودمون آوردیم با اجازتون 

باعث خجالت واقعا

کلی هم شیرینی جات خونگی و مغازه ای و زولبیا بامیه ای و هر چی فک کنین تپل کنندگی حاد داشت زدیم اونم نه دونه دونه ...شمارگانش از دستم خارجه

خدایا جان بزرگترها رو حفظ کن برامون سایه شون رو مستدام کن و در خونه هاشون همیشه باز باشه و چراغش پر نور باشه 

دلم برا مامانم اینا هم تنگولیده شده 

کی بشه بریم بشون سر بزنیم رو نمیدونم باشد که نزدیک باشه 

خدایاجان امسال رو شل کن به همه مردم دنیا اصن چه این دنیا چه اون دنیا

با همه از سر لطف و فضلت و نه از روی عدلت معاشرت کن لطفا

دقت میکنید که همش نن جونه درونم داره دعا میکنه 

پا درد هم داره بنده خدا 

برا سلامتی ننه جون درونم دعا بفرمایید 

لباس عافیت بپوشانه به تنش خدای مهربونم ایشالا

نباتم سال کاریه جدید رو شرو کرد امروز

رفته مهد امیدوارم ادامه دار باشه دبه نکنه نمیرم نمیرم بازی در بیاره خخخخ

دیروز که خونه موند سر ظهری سیم پیچاش قاطی کرده بود که سریع ممانعت کردم از اتصالیش خخخخ

عصرم وختی همسرجان می رسید لباساشو پوشیدم بره خورده ریز بخرن با همسر جان کله ش هوا بخوره همسر جانو وختی میرسه نخوره خخخخ

عملیات نسبتا خوب پیش رف و دیروز بخیر گذشت با امید به اینکه امروزم ختم بخیر بشه 

بعد از اینهمه روز تعطیلات طول میکشه به تنظیمات روزمرگی بر گردیم برا هر سه تامون

باید با احتیاط برانیم به قول مامانم

روز بهاری تون آفتابی و پر از جوونه های شادان و ابرای پف پفی

 


نظر

سلام علکوم

خوب این که خیلی عجیب طورانه بازدید روزمره بالاس رو میزاریم کنار

نبات داره رو لپتاپ دوره دانشجویی من ورد تمرین میکنه و هی ذوق میکنه مینویسه پاک میکنه و یه جوری تند تند تایپ میکنه که صدا دکمه ها در بیاد و کیف میکنه ولی فک کنم لپتاپه که به فنا بود این طوری چیزی تا نابودی کاملش باقی نمونده

بگذریم

مریضیم بد هم مریضیم و در هم شکستگانیم اصن

چندین روز سخت نابودگر داشتیم از مریضی

چه مریضی عجیب غریبی هم بود

بالاخره امروز نسبتا چشام وا شده که یکم میز ناهارخوری رو که در انحصار مشقام در آورده بودم آزاد سازی کردم خخخ

که بتونیم روش هف سین نقلی طوری بچینیم با نبات کیف کنیم

حالا یا امروز عصر یا فردا

آخ آخ

هنوز بلیط گیر نیاوردیم برا رفتن به ملاقات و دست بوسی قوم شوهر خخخ

مسخره ش رو در آوردن واقعا

هنوز هوچ غلطی هم از نظر جمع کردن وسیله برای سفر نکردیم ینی اصن تمرکز نداریم که بخایم کاری بکنیم چون نمیدونیم اصن چی کار باید بکنیم

خوب از بعد از کرونا ما هر سال رفتیم برا عید سمت قوم شوهرون راستش دلم برای عیدهای سمت خودمون تنگ شده برا اون حال و هوای بهشتی... ولی خوب با این حال مشتاقانه پرواز میکنیم به سمت عید دیدنی های اون سمتی

چون ما در طول سال نمیریم فلذا عید رو دیگه میریم 

راستی نمیدونم دیشب یا پریشب خواب آقا جونمو میدیدم که مهمونی داده تو خونش و همه رو دعوت کرده و خیلی سرحال طور میچرخه و میپرسه که همه دارن پذیرایی میشن یا چیکارا کنیم و اینا و جالبه که میدونستم که خودشم اومده سر بزنه و دوباره بر میگرده و بعد میگفتم من که رفتم عیادتش بنده خدا رو ویلچر بود و خیلی هم چیزا یادش نمیومد و پاهاش هم خیلی ورم داشت و نمیتونس راه بره خودمو کج کردم سرک بکشم پاهاشو ببینم که حالا پاهاش بهتر شده و اینا بعد با خودم فک کردم که حالا انگار خیلی خوبه حالش کاش به مامان بگم که دیگه مرخصش کنن عزیز دل رو...

با مامان که صب حرف زدم گف حالشو از پرستار پرسیده و خدا رو شکر خیلی سرحال بوده و ... انشالا که خیره 

خیره انشالا و خدا یا جان همه بزرگترا رو سلامت حفظ کنه برامون انشالله

روزای آخر ساله ها چه میکنید این روزا؟

یللی تللی ها مستدام باشه 

راستی نبات اینهفته مهدشون تعطیله و ما از صب تا شب با هم هستیم 

خدایا جان صبر جمیل به من بده از دست خرابکاری های این فسقلچه خخخ

الانم رفته دستمال کاغذی و شیشه شور برده تو تراس شیشه ها رو عنایت ویژه کنه کم کثیفه شیشه ها ایشونم داره تاثیر مستقیم وجدی از خودش بجا میزاره خخخخ

بعضی وختا اینقد کارای حرص در بیار میکنه فقط من دیگه از زور عصبانیت رومو میکنم یه ور دیگه که نبینم و بلکه جیغ جیغ نکنم خخخ

بعضی وختا هم مثه چن دیقه پیش اینقد خوشمزه میشه که اومده کنارم که پای کامپیوترم میگه میای یکم با هم وقت بگذرونیم!!!!

چی بگم آخه چاره ای جز قورت دادنش میمونه برا من به نظرتون؟

برم تا کل تراس رو به نابودی نکشیده 

 


نظر

چخبرا؟؟؟

عاقا فقط من حس آدمایی که از غار بیرون اومده دارم یا شمام همینجورین؟؟؟؟

قیمت روسری واقعا به میلیون رسیده و از روش رد شده؟؟؟؟چخبره خداییش؟

گلاب به روتون یه شومیز ساده و جنس خیلی به نظرم معمولی و پارچه معمولی هشصد نهصد شده؟؟؟ آمار کیف هم از قبل مغزمو پوکوند که چنداد و چند میلیون شده

ینی شما یه تیپ خیلی معمولی طوری رو باید چن میلیون هزینه کنی خیلی هم چیز خاصی نمیشی!!!!

بگذریم 

حقیقتش اینه که این چیزا واسه من مهم نبوده و نیست...

شاید بالای ده ساله که من بعضی لباسامو دارم و میپوشمو تکراری هم هستن که هستن به کسی چه واقعا

بعضی مانتوهام هم خیلی هم جدید نیستن ولی چون یه استایل رسمی طوری و کلاسیک طوری و ساده طوری همیشه دارم همه شون همیشه قابل استفادن

امسال بعد از چند سال رفتم خرید دم عید

حقیقتش اینه که من شب عید و تو اسفند فقط دوس دارم بچرخم و برم لابلای شلوغی ولی نمیتونم تو اون آشفتگی و شلوغی تمرکز واسه خرید ندارم و معمولا خریدا ر  هر زمان چیزی به نظرم ضروری بیاد یا مناسب باشه میخرم

واسه همین شب عید و تو اسفند کاری نمیکنیم 

جمعه رفتیم مرکز خرید نیایش دنبال روسری هستم ولی اصن چیزی که خوشکل باشه به چشمم نیومد

تازه همون زشتولک ها هم از شیشصد هفصد شرو میشدن!!!!

یه چن تا شومیزم دیدیم چیپ ترینشون 800 مگه میشه؟؟؟

آخرشم یه دونه خریدم دیگه خدا قبول کنه 

حس اصحاب کهف طوری مستولی گشته بود به من

ولی یکی دو هفته پیش رفتیم نمایشگاه بهاره

ما یه بار اون سالهای اول ازدواجمون رفتیم ولی نتونستیم چیز خاصی بخریم زین رو اینهمه سال نرفتیم همسر جان میگه خنزر پنزر فروشیه و شلوغه و نمی ارزه بری

امسال گذرمون افتاد و مردم رو دیدیم و جو گرفتمون رفتیم و چقدم خوب شد کلی پیرهن مردونه واسه همسر و یکی دو دست لباس خونه و دو تا شلوار و یه کاپشن پاییزی واسه نبات و یه مانتو شلوار اداری واسه خودم و یه مانتو روشن خیلی ساده از همون سبکا که خودم همه جا میتونم بپوشم خریدم واسه خودم آها یه کت هم واسه همسرجان و یه کم هم آجیل که همشون قیمتهای متصفانه و جنس های قابل قبولی داشتن

البته به نظرم هنوزم خنزر پنزر فروشی بود بیشتر ولی اون لابلا چیزایی که بپسندی هم پیدا میشد مثلا از هر سالن یکی دو تا غرفه پیش میومد من جنس و طرحی که بتونم بخرم پیدا کنم با اینهمه و آخراش کلافگی های نبات بازم تونستیم خرید کنیم تا این حد

البته کلا 4 تا از سالنها رو رفتیم به نظرم و قابل قبول بود به نسبت تجربه قبلیم

ولی کلا حس از غار در اومدگیم تشدید میشد تو این چن باری که رفتم خرید

اینم تجربه ای بود که با حال بود

آها پیاده رویش زیاد بود اینش بود بود با بچه ها سخته واقعا

مسیولین رسیدگی نومایند

با تچکرات

راستی هیچ وخ رفتین ازین نمایشگاه ها؟؟؟


نظر

خوب روزای اسفندی تون بخیر

در راستای استراتژی اسفندونه ای مبنی بر لذت بردن از روزای اسفندی ما دیشب رفتیم جاتون خالی ترقه بازی بسی هم خوچ گذشت و جیغیدیم و لذت به تمام بردیم یه کم چیزای بی خطر هم برده بودیم پوکوندیم بالن آرزوها هم داشتیم که مثه پارسال موفق نبود و آرزوهامون موند رو زمین

نباتونه  امروزم بگم امروز نبات با بوت رفته مهد با اصرار با اینکه هوای آفتابی و خوبی بود...

تو راه دست همو گرفتیم میگه من میتونم جاهای موشی هم راه برم من بوت دارم ولی شما نمیتونی بری

بعد میگه من یه آقای شهر دارم که بوت پوشیده و دست مامانشو گرفته و داره میره آشغالا رو جم کنه!!!!!!

خدایا جان آرزوهام همین جوری به فنای عظما نرن لطفا من واسه این بچه یه عالم آرزوهای خوشبو دارم که شهر دار آشغالا اصلا توش نمیگنجه

با تچکرات


نظر

بعد از پست قبل که خیلی احساسی طوری بود یه سوال کلیدی بپرسم

آقا چطوری میشه آدما عصبانی میشن به خودشون حرفای ناجور میزنن؟ مثلا طرف نوشته خود احمقم فلان طور کردم من فلانم که چنین کاری کردم!!

من دیگه خیلی عصبانی بشم به طرف بد و بیراه میگم نه اینکه تو روش بگما مثلا با خودم میگم

و البته خودمو اتفاقا خیلی میتحویلم دلم نمیاد اصن به خودم حرفای ناجور بزنم

مثلا میگم گور باباشون لیاقتشون همینقدره و فلان و بیسار بی لیاقت ها فلان فلان شده ها

ینی در اون شرایطم دلم نمیاد به خودم بد بگم خخخخ 

البته بگم کلا خیلی جدیدن بی تربیت شدما قبلا همینم نمیگفتم خیلی متمدن طوری بودم اصن حرف زشت نمیزدم الان در واپسین سالهای دهه چهارم اینقد حال میکنم حرف زشت بزنم خخخ

به همسرجان چن وخت پیشا میگفتم خوشم میاد حرف زشت بزنم وخت عصبانیت میگف دچار بحران چهل سالگی شدی... بعد پرسید حالا بگو ببینم چه حرف زشتی میزنی دلت خنک بشه مثلا بعد که براش میگفتم یه طور خسته نباشی طوری بهم نگا کرد بعد میگف همین؟ الان مثلا گفتی گور باباش بی لیاقت یا مثلا فاک بهش !!!! دلت خنک شد 

پوزش بابت این پست که اون روی فلان طوریه بی تربیت طوریه منو داره نشون میده

با تچکرات