سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

خوب سلاملکوم 

پوزش که دیروز عایب بودم

الان نشستم منتطرم برگه های امتحانات رو بگیرم برم خونه

صبح زود نبات و باباش رفتن حدود 5 و 15

منم دیگه بیدار شدم نشستم پای کارای کامپیوتریم

چی میشه تا آخر خرداد این دوتا کتاب سختا تموم بشن... به جاهای خیلی سخنش رسیدم اصن پیش نمیره

دیروزم روز اشک و آهی طور بود...

صبش با اشک و اه رفتیم مدرسه برگشتم خونه همش اشکی میشدم دیگه با تلفن همسر دوباره انگار بنزین به آتیش درونم زدن... تا ظهر فقط اشک و فغان کردم... حتی پای کامپیوتر که بودم...دیگه به زور تا 11 و نیم برنامه رو پیش بردم و پا شدم یه کم نقاشی رنگامیزی کردم بعدم ناهار ماکارونی پختم و ... عصرم پنکیک پزیدم و شامم ماکارونی دادم به نبات و لقمه پیچیدم واسه امروز...

اینم آنچه گذشت دیروز و امروزم...


نظر

سلام اوری وانهای عزیز و ساکت و سایلنتم

عاقا با یک نباتونه داغ و تازه می آغازم

از دیروز که اتفاق افتاده تا الام هر بار یادم افتادم پخش زمینم از خنده...

حتی نصفه شب که بیدار شده بودم هم یادم افتاد کلی خندیدم واسه خودم

وی تو مدرسه تو زنگای تفریح با بچه می فوتباله بعد دیروز داشت تعریف می کرد که فلانی اصن فوتبال بلد نیس توپ رو مثه بچه میزنه زیر بغلش میره میزنه تو دروازه بعدم میاد به ما می گه مگه هندباله....خودش میاد میگه ها.... توپ بچشه ...

فلانی هم اصن فوتبال بلد نیس میره خودگلی میکنه!!!!! هر بار توپ رو میاد میزنه تو دروازه تیم خودش... اصن بلد نیس بابا همش خود گلی می کنه ... خوب میبازه دیگه ....

خودگلی!!!!!

خود گلی آخه.....ینی پاره شدم از خنده... نمیدونم از جایی شنیده گل به خودی رو یا از خودش این کلمه رو در آورده در هر دو حال بسی از این تولید کلمه از درون خودش حال می کنم....

قوبونش بشمه من...

عاقا بریم سر وقت روزمرگی هامون

دیروز عصر بعد از جم کردن ناهار و آشپزخونه و ... یه کم استراحت نومودم پا شدم واسه امروز نبات کوکو سیب زمینی پزیدم...

اونا رو جم کردم نبات و باباش رفتن یه دوری تو حیاط بزنن منم یه کم کارای کامپیوتری کردم...

آها آینه ها و سرویس ایرانیزه مون رو تمیز کاری و گردگیری کردم... یه کم هم مرتب کاری کردم...

یه چای سبز هم گذاشته بودم که بخورم یادم رف شب با همسر جان نصفش کردیم

شبم بعد از مدتها که دلم میخواس رنگ آمیزی کنم و تنبلیم میشد غلبه نومودم یه یه ساعتی کارای رنگ آمیزی کردم با مداد رنگی و خوش گذروندم

وسطای نیمه اول فوتبالم رفتم بخسبم.... البته تا همسرجان بیاد خوابم نبرد...

صبحم رو هم با بردن نبات به مدرسه آغازیدم و با یه قهوه ادامه دادم ...

مطالعه کردم کتاب برنامه نویسیم رو 

بعد یه صوبونه مفصل زدم که ازم بدجور بعید بود... نون پنیر گردو خیار گوجه تخم مرغ آبپز!!!!! اووووووووووف البته همش رو دم کانتر خوردم و وسطاش هزار جور کار از جمله شستن ظرفا و جم کردن آشپزخونه انجامیدم...

بعدم اون یکی کتابم رو خوندم... 

یادتونه کتابه رو گفتم 1300 صفحس تقریبا... الان حدود 600 صفحش رو خوندم البته بعضی فصلای نامربوط رو ایگنور کردم به نظر بد نبوده تا اینجا عملکردم در برخورد باهاش....

الانم میخوام برم پلو بپزم .... زشته بگم امروزم نمیخوام آشپزی خاصی بکنم؟

البته دارم یه کارایی با سبزی انجام میدم ... اونجوری ها هم نیس که کلا یه هفته هیچ کار نکنم که.... نه دیگه در اون حد...برم با اجازه تو


نظر

خوب اینجوری شاید بهتر باشه که تاریخ اون روز رو بزارم به جای فقط نوشتن روزانه ها

سلاملکوم همگان

من باز هم اومدم تا سلامی کنم و اعلام حضورنومایم....

عاقا اول از همه بگید ببینم کسی سریال هپی و خوشحال و حال خوب کن و اینا اگه سراغ داره بگه ببینیم لطفا من کلا از سریال های خوشال خوشم میاد البته جنایی ها رو هم دوس دارم

میدونین یه چیزی تو مایه های بیگ لیتل لایز و بد سیسترز و اینا حتی با اینکه جنایین ولی باحالم هستن

امیلی این پاریس دیس ایز آس و اینا هم فرمت های علاقه مندیمه که الان دوس دارم ببینم

بگذریم 

از امروزانه بگم 

امروز نبات و باباش با هم رفتن و این چنین شد که من حدودای شیش برخیزیدم نشستم پای کامپیوتر

حدود 7 با همسر صوبونه نیمرو زدیم بعد هم پدر و پسر رو فرستادم برن دنبال کارو بارشون و خلوت کنن خونه رو ... خخخخ

رسیدگی به خونه و جارو کردن خونه طبق معمول

سابیدن پاستل کاری میز نبات و ....

بعدم تلفنی با مامانم بابام حرف زدم

یه کم کتابامو خوندم دو باره و بعدش با سیسی حرفیدم دو سااااااعت .... برای پروژش یه کم استرسی بود راهنماییش نمودم!

ناهارم فقط برنج و تن ماهی گذاشتم تا خیلی به خاطر تمیزکاری هایی که کردم و قرار بکنم بهم فشار نیاد

برنامم اینه که آینه ها رو هم تمیز کنم و البته اگه بتونم سینک های سرویس بهداشتی ها رو مورد عنایت ویژه قرار بدم

امروز میتونستم مفیدتر باشم درمورد کارای مطالعه ای ولی خوب.... هنوزم بد نیس ولی میتونس بهتر باشه...

ای بابا

کلا اگه دست از سرزنش کردن خودم بر می داشتم خیلی موفقتر بودم خخخ

میدونی من همیشه فک میکنم که می تونستم یه کم بهتر پیش ببرم کارامو...توهمه چیزا همین طوری ام متاسفانه ... دارم سعی می کنم کمتر به خودم سخت بگیرم ولی راه درازیست....

یه چیز باحال امروز در مورد تغذیه شنیدم که یه دکتر تغذیه می گف و به نظرم با شرایط من جور بود بنا به دلایلی...

اونم اینکه اگه صبحونه خوبی بخورید ( اگه انگیزه داشتم برا صوبونه زدن خوب می شد) جلوی خیلی از ریزه خواری ها و بالا پایین شدن قند خون و بالا پایین شدن خلق و خو رو میتونه بگیره... راس میگه من روزایی که خوب صوبونه می خوردم در طول تاریخ زندگی، خوش اخلاقتر بودم و مفیدتر بودم در انجام امورات خویش!

بر عکس روزایی که صوبونه نخوردم یا یه چیز بیخود زدم به بدن یا دیر صوبونه خوردم تا شب هر چی خوردم دیگه سیر نشدم ( با عرض شرمندگی ازروی همه تون) ... انگار سیری ناپذیر می شم.... دلم میخاد در و دیوارو گاز بزنم همه دوری بری هامو بخورم....

تازه بیشتر دلم میخاد لش کنم و هیچکاری نکردن رو در اولویت امورات خود قرار بدم...

اگر شما هم اینچنین هستین بدونید و آگاه باشید که منشا بخشی از مسائلتون می تونه با یه صوبونه مناسب از بیخ و بن برکنده بشه...

اینم بزارین بگم

اینم یه تجربه شخصیه ولی خوب شاید به درد شمایان هم بخوره...

اگر تصمیم به خوردن برخی مکمل های ویتامین و ... اینا دارید و فک میکنید که اشکالی نداره سر بخود اینکارا رو بکنید بدانید و آگاه باشید که این چنین نیس و اگر با دونستن این موضوع بازم میخاید به این مهم همت گمارید حداقل کاری که میتونید بکنید اینه که دز کمی از اون رو استفاده کنید مثلا اگه فلان ویتامین رو برای مو یا پوست یا هر چی قراره یه دونه در روز بخورید نصفش رو بخورید روز در میون بعد کم کم نصفش رو هر روز بخورید و اصلا بدون مشورت با کسی که کارش همینه دز تجوییزی عمومیش رو روتین و سر بخود طولانی ادامه ندید...

مخلص کلام اگر میخاید سر بخود باشید دز رو حداقل نصفش کنید

اینجوری حداقل اگر بعد از یه مدت فهمیدید دارید آسیب می بینید یهو نمی پوکید....

مثال: قضیه نیاز به ویتامین دی بر کسی پوشیده نیست در جریانید دیگه همه ...

من با تجویز دکتر ویتامین دی رو هفتگی مصرف می کردم بنا به دلایلی و بسی بسیار عجیب در کمتر از مدت زمانی که دکترم فکر کنه که دیگه کافیه مصرف هفتگیش ، اتفاقی متوجه مسومیت با ویتامین دی شدم !!! ( طی آزمایشی که کاملا اتفاقی یه دکتر دیگه برام نوشته بود!!!!!)

البته مثلا ویتامین دی دز ماهانه تقریبی یه دونه ای داره که اون بعید می دونم کسی رو تا مسمومیت پیش ببره... بنا به دلایلی که همه تون می دونید اونو مصرف کنید...

منظورم رو رسوندم؟؟؟؟

روز هپی ای رو براتون آرزو می کنم

شادان باشید

پ. ن. معرفی سریال رو فراموش نفرمایید... با تشکر از حسن توجه شما

 


نظر

خوب خوب خوب سلام بر شمایان

پوزش می طلبم از غیبت دیروز!!! قرار بود هر روز منو تحمل بفرمایین منور کنم اینجا رو .... 

طلب پوزش رو پذیرا می شوید آیا؟؟؟؟ اگر پذیرا شدید من با توکل بر خدا می آغازم

قشنگان عیدتون مبارک باشه و انشالا قسمتتون باشه...

خب عرض کنم که امروزم صبح 5 بیدار شدم ... یه یه ساعتی رو کتابمو مطالعه کردم ....

نبات رو بردم مدرسه.... ( هنوزم وووووی .... گوگولیه من که اینقده زوده که بگم بردمش مدرسه ...) رفتم از قهوه فروشی همیشگیمون در خونه قبلی لیوان ابتیاع نومایم که ناکام موندم بسته بود... برگشتم یه کمی جم کردم خونه ترکیده رو

بعدم یه قهوه زدم

یه ساعتی هم کتاب دیپ لرنینگم رو خوندم.... چقد که کند پیش میرم...

بگذریم

اون وسطا با مامانم حرفیدم... و خونه رو همزمان گرد گیری کردم کف آشپزخونه رو هم حسابی دسمال کشیدم... سنگا سیار بودن اصن!!!! و هنوزم هستن البته... یه کم زیر میز نبات رو جم کردم که پر از اسباب بازی و مداد رنگی و خورده ریز و کاغذ و.... بود...

الانم یه چای سبز گذاشتم با یه عالمه بهار نارنج و گل محمدی....

خلاصه.... این از امروزم

ناهارم داریم آخجونمه ...

این چن روز در منزل گذشت 

یه روزش رفتیم بریم صوبونه آش و هلیم بزنیم پارکی جایی که سر از آبعلی در آوردیم از جاش نگم.... 

دیروزم که صبحش رفتیم ایران مال که راستش خیلی حال نمی ده جدیدا ها سر راه نون اسندیچی خریدیم همبرگر خونگی زدیم

بساط تاس کباب هم نیمه آماده بود که تا عصر همسر جان پزید و برنج هم پزیدم و با یکی از همبرگرا که ربیش کردم به عنوان کباب تابه ای برا نبات گذاشتم ببره امروز

زین روی ناهار تاس کباب و برنج داریم ....

از اینا بگذریم اگر موافقین یه کم حرفای جدی هم بزنم....

از من می شنوید گول این صفحات اینستایی رو در هیچ قضیه ای نخورید.... از ساده ترین تا پیچیده ترین.... حتی همین که 8 لیوان آب بخورید خوبه!!! ( در همین حد جدی.... ) بیش از 90 درصدش برای شما نیس!!!! اگر هم باشه براتون مفید نیس... فقط بهتون حس کم بودن و مفید نبودن میده... نمیدونم کی گفته که آقا 5 صب بیدار شدن واسه همه خوبه... عاقا روزی حتما 10 صفحه کتاب خوندن همه رو قراره تو زندگی موفق کنه... نمی دونم روتین فلان داشته باشید ... لایف استایلتون چنان باید باشه... بابا اینا همه ادای الکیه.... پوچه تهش هیچی نیس.... جز ضرر به روح و روانتون.... ( نمیگم اینستا نرید و اینا ها میگم گول نخورید...) 

اگر شما بچه کوچیک دارین هر وقت اون خوابه بخوابید اگر خوابتون می بره... کی گقته باید 5 صب بیدار شید به صورتتون کرم بزنید؟؟؟ دوش بگیرید؟؟؟ بخوابید تا روانتون آرامش پیدا کنه بتونید با بچه چونه بزنید... ( مثه این میمونه به یکی بگی اگه یه ماه غذا نخوری میتونی آخر ماه بری بهترین رستوران شهر فلان غذا رو بخوری!!! همین قد عجیب طرف یه هفته نه دوهفته غذا نخوره اصن زنده می مونه آخر ماه رو ببینه که بخاد آیا بره فلا رستوران فلان غذا رو از گلوش بده پایین؟ باید بره همون پول رو بده دوا درمون کنه دو هفته هم بیمارستان بمونه... یه چیزم بدهکار می شه به خودش و بدنش و جیبش....) 

از این مثالها زیاد دارما...

اگر شما مجبورید به درس بچه تون برسید کافیه یکم در مورد روشهای یادگیری اون درس خاص از معلمش راهنمایی بگیرید این میتونه مطالعه روزانه شما باشه...

اگر شما وقت کم میارید کافیه که یه کم در مورد برنامه ریزی مطالعه کنید نه اینکه فلان کتابه فلان نویسنده که همه می گن چقد فلانه رو بخونید...

اگر شما به پوستتون ضدآفتاب می زنید و هفته ای مثلا چمیدونم دوبار دوش میگیرید و کرم مرطوب کننده می زنید یعنی یه روتین پوستی دارید.... حالا مثلا ماسک فلان و کرم چنان نداشته باشید قرار نیس بقیه همه با اون روتینا قشنگ بشن شما زشت بشید اخرش بعد چن سال می بینید که اونا که اینهمه هم ادای رسیدگی به خود در آوردن هیچ شاخ خاصی رو سرشون در نیومده که رو سر ماها در نیومده باشه خخخخ

اگر شما وقت ندارید یه چای ساده رو داغ بخورید لازم نیس تا نصفه های شب بیدار بمونید که فلان کتاب که همه دارن میگن که چقد زندگی شون رو متحول کرده بخونید...

اگر شما فقط می رسید کارهای واجب روزانه تون رو انجام بدید یعنی برنامه روزمره تون به اندازه کافی پر هست که جا برای کارای ادایی دیگه لازم نیس باز کنید... فقط برای کاری که برای سلامتی تون واجبه جا باز کنید مثلا نرمش کنید یا حتی فقط چن بار در روز با حواس جمع نفس عمیق بکشید همین .... نمی خواد غصه باشگاه نرفتنتون رو بخورید...

اگر شما یه دونه یا چن دونه فرشته کوچولو دارید همین که خونه زندگی تون قابل سکونته ( هر چند هر یه قدمی که بر می دارید زیر پاتون اسباب بازی و خورده غذا له می شه...) بچه ( ها) بوی گل میدن اونم نه همیشه... اگر هر روز تقریبا ! یه بار آشپزی می کنید برای خودتون و بچه ها ... و بقیه تایم رو با بچه ( ها ) بازی  میکنید و مغزتون سالاد می شه .... موهاتون سیخ سیخی می شه و شکمتون ورم میاد ینی شما یه زندگی روتین خوب دارید .... و بچه هاتون دیر یا زود بهتون میگن از داشتنتون و از بودن کنارتون چقد خوشالن

خلاصه اینکه گول این چرت و پرتا رو نخورید... استقلال فکر و استراتژی داشته باشید نزارید این موج ها به جای شما تصمیم بگیرن چی براتون خوبه ....چی درسته ... چجوری باید بود....چطور باید زندگی کرد... به شیوه خودتون زندگی کنید...

اجازه بدید که ذهن و فکرتون با چیزای خوب و حسای خوب لذت زندگی رو بچشه... 

خیلی تند تند نوشتم امیدوارم که پیوستار مناسبی داشته باشه خط فکرم رو تونسته باشم منتقل کنم...

تا درودی دیگر و نصایحی دیگر درود و دو صد بدرود

 


نظر

سلامون علیکوم همگان

خب خب خب

قرارمون روزانه بود ولی غیبت دیروز رو ندید می گیریم با اجازه تون

خیلی ادایی طور در خدمتتونم

با ماسکی بر صورت!!!

ازین کارا آخه؟

نبات و باباش رفتن تو حیاط منم رفتم دوش گرفتم موهامو روغن مالی کرده بودم ( ادا رو حال کنین!!!) رفتم شوشته کردم اومدم ماسکیدم!

هی گفتم خستم ولش کن امروزم بی پست بگذرونم ولی دیگه اومدم جهت اعلام حضور

خوب ما این چن روز تعطیلی در منزل لش طور روزگار می گذرونیم

امروز صب زود بیدار شدم یه کم کتاب برنامه نویسیمو خوندم همسرجان و نبات حدود 8 بیدار شدن زدیم بساط رو زیر بغل در اقدامی که خودمونم در نهایت ازش غافلگیر شدیم سر از آبعلی در آوردیم اونم تازه بعد از آبعلی!!!! اصن قرار بود بریم سمت لواسون البته خخخخ

صوبونه آش و حلیم زدیم و یه جای باحال یافتیم زیر درخت خیلی خیلی خفنی نشستیم اگر قضیه جیش داشتن همراهان نبود ساعت ها می تونستم همونجا دراز بکشم تا وقتی خودم از جیش نگران بشم خخخ

بعدم که اومدیم بسی پر و پیمون بودیم ناهار نخوردیم دیگه زین رو برا شام باید فکری کرد .... ( چی بپزم حالا؟؟؟؟!!!!) 

عصرم رفتیم اتاق نبات سه تایی ببینیم میتونیم یه نظمی بدیم به آشفتگی ها .... فعلا یه سری اسباب بازیا رو جم کردم کیسه کردم انداختم بالای کمد تا بعد!!!! فعلا منابع ریخت و پاش ها رو محدود مردم سر فرصت یه سری دور بریزیم و یه سری بسته کنیم تو کمدا جا بدیم ...

دیروزم یه سر صب رفتیم آریا شهر چقد شلوغ پلوغ بود.... هر کی تو تهران باقی مونده بود و نرفته بود سفر تصمیم گرفته بود یه سر بزنه اونجا انگار ... صبحشم رفتیم بستنی و شیک و ازین چیز میزا زدیم ....جاتون خالی....

یه سرم رفتیم پاساژ دم خونه قبلی ... البته برنامه این نبود بریم اونجا داشتیم رد می شدیم دیدیم یکی از دم پاساژ از پارک در اومد گفتیم جا پارکه حیف می شه خخخخ همین قد با برنامه ....

برم یه کم مطالعه بنومایم ببینم چقد پیش میره کارام تا نبات بیاد ....

عیدتون موبارک راستی....