سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

چن وخته که نمیدونم با اون منی که تو من زندگی میکنه باید چیکار کنم... بهش پر و بال میدم منو از دنیای واقعی میبره وختی هم محلش نمیدم خودشو یه جوری از تو من میاره بیرون؟

یه چن سالی نبود محو شده بود یا شاید خوابش برده بود... حالا بیدار و سرحال و پرقدرت تر از قبل اومده تا منو با خودش ببره تو سیاهی ها!!!!

پ.ن من دیوونه ام؟؟؟ هو نوز! 

پ.ن. 2 حقیقت پنهان


نظر

سلام بر همگان

نیم ساعت وقت دارم جیک جیک بنویسم بعد برم دنبال نبات

راستش قصدم پست نوشتن نبود میخواستم یه چرخی بزنم و برم ولی یادم افتاد دیروز چه گرد و خاکی به پا کردم گفتم بیام بنویسم به یادگار خخخ

آقا من معمولا عصبانی نمیشم... ینی خیلی خیلی کم پیش میاد چیزی منو منفجر کنه ولی خوب پیش میاد به هر حال ...

جدیدن ها وختی عصبانی میشم به شدت بدنم مخصوصا دستهام شرو میکنن به لرزیدن... و صدام هم ...

البته وختی خیلی ناراحت باشم هم همچنین...

خلاصه دیروز در پی یک تغییر برنامه تابستونی بی مقدمه در برنامه نبات من گوشی تلفن رو برداشتم و به مدرسه آینده نبات زنگ زدم... هنوز بچه رو نفرستادم این مدرسه ها... ولی همه شونو از دم پاره کردم.... ماما بر که میگن منم .... خخخخ

خلاصه داشتم میگفتم اولش که یه خانومی بود زیر بار نمیرفت اصن برنامه تغییر کرده دو روز پیش !!!!!!!میگف از دو ماه پیش که برنامه رو تو گروه گذاشتن همین بوده ... یه جوری مطمئن بود من شک کردم گفتم یه لحظه گوشی من برم گروه رو چک کنم ... بعد که دوباره هم دیدم و مطمئن شدم بش گفتم که من الان نگاه کردم و  مطمئنم شاید شما که کلی برنامه زیر دستت هست اشتباه میکنی برو چک کن بعد با من حرف بزن

گف پس من بررسی میکنم زنگ میزنم

ظهر زنگ زد و گف منو به مسئول این کارا وصل میکنه که در موردش صحبت کنم...

اون آقا هم اولش دقیقا همون چرت و پرتا رو گف... بعد که من قاطی کردم و ریز به ریز بحث کردم میگف بله بله حق با شماست و من عذر خواهی میکنم و الان پیش اومده این تغییرات  و اینا مجبور شدیم به خاطر نمیدونم برنامه استخر همه رو تغییر بدیم و ازین چرت و پرت ها 

گفتم حق با منه رو که خودمم میدونم و حق دادن شما الان بدرد من نمیخوره باید بزارمش گوشه طاقچه... به من راهکار بدین... من رو برنامه ای که از دو ماه پیش گذاشتین برنامم رو ریختم و الان امکانش رو ندارم عوض کنم و اینجوری نمیتونه نبات بیاد سر کلاس و...  بعدم گفتم الان بگو من چیکار کنم... گف نمیدونم و پیش اومده گفتم شما نباید بگی نمیدونم شما برنامه رو تغییر دادی باید یه جایگزینی داشته باشی... یه وختی هیچ برنامه ای ریخته نشده یه موقع برنامه ریزی از دو ماه پیش شده الان ناگهان تغییر کرده... گفتم قبلا ها اتفاق افتاده ازین بی برنامگی ها اونا رو چیکار کردین درستش کردین گف رفتیم دعوا مرافعه کردیم گفتم الانم برو همون کارو بکن تو کارفرمای استخری نه اون کارفرمای شما برو بگو چطور اون موقع تونستی اون برنامه رو بدی ... بزار اونا خودشون مشکلشونو حل کنن نه که اونا به مشکلات ما و شما اضافه کنن خودشونو راحت کنن خخخ تو کارفرمایی تو باید تعیین تکلیف کنی نه اونا

خلاصه هر چی اون گف من نمیدونم چرا کوتاه نیومدم ... گف از بین فلان تعداد فقط شما مشکل دارین با تغییر برنامه گفتم تازه من وضعهم خوبه میتونم برنامه ریزی کنم نمیدونم بقیه والدین چه کاره ان که اینهمه برنامشون انعطاف داره ... من رو برنامه شما حساب کردم... گفتم صفر تا صد ممسئولیت نبات با منه من تنها هستم و کسی نیست بتونه به من هیچ کمکی بکنه... من همه کار میکنم که بتونم خودمو انعطاف بدم ولی شما حتی برنامه ریزی هاتون هیچ قابل اعتماد نیس... بقیه والدین شاید کمک دارن شاید تو خونه ان برنامه شون دست خودشونه ... خلاصه نگم نگم همین الانم دارم می تایپم میلرزم شستم پهنشون کردم...... بیست دقیقه چونه زدیم... اخرشم یه پلن نصفه نیمه داد که به دردم احتمالا نمی خوره حالا البته امتحانش میکنم... بگذریم تا خود شب میلرزیدم ... به همسرجان میگم دیگه من زنگ نمیزنم به مدرسه نبات اینا من زنگ بزنم دعوام میشه شاید برا نبات بد باشه که بگن مامانش از اوناس که میخاد ما رو از هم بدره و پاره پوره کنه... خخخ

البته اضافه کنم از هر چیزی که گفتم کاملا راضیم و کاملا جانبه ادب واحترام رو حفظ کردم ولی اینکه کوتاه نیومدم و مثه مامانای دیگه لی لی به لالاشون نذاشتم خیلی آرامشم رو حفظ نکردم باعث میشه که دلم بخاد بعد از این در این موارد همسر جان حرف بزنه... البته  عزا گرفتم که از این به بعد قراره ازین جنگ اصاب های بیخودی داشته باشیم... شیطونه میگه برم درش بیارم از این مدرسه قرطی ها و بزارمش در خونه مدرسه دولتی بره ها... چه غلطی بکنم نمیدونم واقعا...


نظر

همیشه به نبات میگم تو نور منی ....

دیروز با مامانم حرف زدم بعدم گوشی و بابام گرف بهش میگم شما نور منی همیشه بدرخشی و بتابی به من ... میگه شما نور منی بهش میگم دعا کن  خدا شما رو برامون حفظ کنه میخنده و یه دعای دیگه میکنه که همیشه سلامت باشیدو شاد و در پناه خدا و ... میگم نه بگو خدایا منو واسه اینا حفظ کن میخنده عزیز دلم... بش میگم دعای باباها برا بچه ها مثه دعای پیامبر میمونه ... به خدا بگو خدایا منو واسه اینا سلامت حفظ کن... گفتنش برام آسون نیس  هر بار صدام عوض میشه گلوم دردناک میشه ولی به روم نمیارم اونم به روم نمیاره...

خدایا جان مامان باباها رو برامون حفظ کن لطفا بتابن و بدرخشن بوس به خودت


نظر

سلام سلام

خوب تابستون با شدت هر چه تمام تر داره امپراطوری میکنه و شدیدا به برشته سازی همه گانی مشغوله

البته نباید از قلم انداخت که هیچ وقت یادم نمیاد تا اوایل تیر ماه هم بارونهای عصر گاهی زمین رو خوشبو کنن

خدایاجان شکرت

همین فرمون بره جلو فقط شدت نم زدن بارون رو یه کم افزایش بدی همه گان هپی تر خواهیم شد

با تشکر

و اما لازم به ذکره که بروکلی ها پس از اینکه اینجا ازشون نوشتم و تعریفشونو کردم نفرین شدن

کرموهای بی تربیت هیچی نفهم....اه اه اه ... فعلا تا اطلاع ثانوی اسمشونو نیارین جلو من یووووووغ!!!!!

آها یه نباتونه بد نیس اشاره کنم یهو اومد تو ذهنم تا یادم نرفته ... دیروز دلبر میفرمود که مامان جون دود فوت کردن خیلی بده فلان کاره ها ( یادم نیس فک کنم منظورش ورزشکارای یه رشته خاصی بود!!!) میگف هیچ وقت دود فوت نمیکنن چون خیلی ضرر داره منم وقتی بزرگ بشم هیچ وقت دود فوت نمیکنم چون برای بدنم بده هر کی هم بهم گف بیا تو هم دود فوت کن  من قبول نمیکنم به حرفش گوش نمیدم بهش میگم نه نه ممنونم من فوت نمیکنم ... 

بهش میگم خیلی خوبه که بتونی نه بگی به چیزای بد یا مضر... عافرین خیلی زود یاد گرفتی پنج سالگی خیلی زوده برای یاد گرفتن چیز به این مهمی

بعد دلم میخاد بپرم قاچ قاچ کنمشگاز گاز بخورمش فسقلیه خوردنی رو....

حالا یادش میمنونه ینی تا بزرگ بشه یا بعدا میخاد خون به جیگر من بکنه؟؟؟؟

نمیدونم به جای زبون چی کار گذاشته خدا واسه این فسقلی قندونیه من... زبون نگو بگو عسل ... گاهی دلم یمخاد قورتش بدم تا شیرینی هاش بره تو جونم...

از شیرین زبونیش گفتم از اینم بگم که چن روزه که دوس نداره بره مهد... تا در مهد میریم ولی دلش میخاد با من برگرده ... نمیدونم چرا ... ازشم میپرسم میگه دلم میخاد پیش شما باشم... دلم میخاد باهم بازی کنیم... گاهی میگه بچه ها منو اذیت میکنن یا منو میزنن نمیدونم والا... خونه جیگرم از این موضو ... دلم میخاد هپی باشه بره و بیاد نه اینجوری....

اگه ایده در این مورد دارین خوشال میشم ....

راستی یکی از دوستان در مورد اینکه پسرش کارای دخترونه دوس داره انجام بده نوشته بود... هنوز نرفتم نذار بزارم براش ولی تا یادمه اینجا بنویسم

در مورد اینکه پسر بچه ها دوس دارن بعضی کارای دخترونه رو انجام بدن

کاری به اینکه آیا این بده یا خوبه یا مهمه بهش توجه کنیم یا نکنیم و حساس باشیم یا نباشیم و ...

اینا کاملا به خودمون بستگی داره ... هر کسی استراتژی خودشو میتونه داشته باشه با تجربه ها و مطالعاتی که خودش داره....

من دوس دارم استراتژی خودمو بنویسم

من فک میکنم تو سن نبات اینا بچه ها اصن فرق بین پسرونه بودن و دخترونه بودن چیزی رو هنوز درکی ازش ندارن که بخوایم نگرانش باشیم... 

به همین سادگی...

تصمیم بچه ها تو این سن فقط از روی علاقه مندی به تجربه کردنه... فقط دوس دارن تجربه کنن امتحان کنن...

نبات من کوچیکتر که بود بسی علاقه مند بود چادر نماز و روسری سرش کنه نماز بخونه یا تو خونه بچرخه یا مثلا نقش مادر جونه منو بازی کنه و مامانه من باشه... ازین بازی ها خیلی هم لذت میبرد.. حتی از مامانم خواهش کردم چادر بچگی هامو برام بفرسته که بدم نبات موقع بازی استفاده کنه چون چادرای بزرگ خیلی به دست و پاش میپیچید و هی میفتاد راه رفتنی باهاشون و کلا سختش بود... هنوزم تو کشوی لباساشه ولی مدتیه از سرش افتاده این بازی... و دیگه سراغش نرفته....

یا مثلا دوس داشت رژ و لاک بزنه 

خوب من یه جعبه لاک های رنگارنگ دارم که خیلی وختا میرفت میاورد و از توشون انتخاب میکرد و براش میزدم رو ناخنش... قبلا که دو سه سالش بود براش یه کوچولو چن تا از انگشتاشو لاکی میکردم بزرگتر که شد گفتم میتونی اگه دوس داری بزنی ولی لاک پک کن برا بچه ها بده ... یه دونه انگشت انتخاب کن برات میزنم ولی بمونه تا خودش پاک بشه... بعد تر که بزرگتر شد خودش میدید که پسرا نمیزنن هر وخت میگه میخام بزنم میگم بیار بزنیم ولی دیگه خیلی یواش و دیر پاک میشه ها اگه مشکلی نداری باهاش بری بیرون بزن.. که خودش میاره میزنیم بعد با دسمال فوری پاکش میکنه که رنگ نگیره... 

یا مثلا میریم یه وسیله ای بخریم دوس داره مدل های دخترونه رو انتخاب کنه مثلا جا مدادی و ... یا مثلا لیوان و ... چیزای تیپ صورتی و برق برقی مثلا...

راستش ما خیلی دخترونه پسرونه نکردیم....

مثلا سر لاک زدن یا چادر سرکردن و اینا سختگیری نکردیم... 

نه که نگیم خانوما سر میکنن یا خانوما لاک میزنن... 

ولی گیر هم ندادیم که نه تو امتحان نکن تو انجام نده....

گاهی مثلا مامان یا بابام میدین با چادر نماز میخونه کنار من بهش میگفتن شما باید مثه باباجون و پدر جون نماز بخونی و اینا... یا مردا که روسری نمیپوشن....

ولی خودم سخت گیر نبودم... مثلا بعدش تو یه فرصت دیگه ای میگفتم آره پدر جون درست میگن مردا نمیپوشن ولی شما اگه دوس داری میتونی امتحان کنی ببینی چجوریه...

میمیخوام بگم اینها اگه خیلی حساس نباشین به مرور براشون کم اهمیت میشه... یجذابیتش رو از دست میده و از کنارش رد میشن... بیشتر  دوس دارن امتحان کنن و تجربه کنن بعد از چن بار دیگه اونقدر جذاب نیس و بیخیال میشن...

سخت نگیرید


نظر

سلام بر شمایان

عاقا اومدم بشینم دو خط کارامو پیش ببرم ولی دلم نیومد این موضوع خطیر رو به اطلاع عالم و آدم نرسونم خخخ

میگم شما تا بحال کسی رو دیدین که عاشق کلم بروکلی باشه؟

من خودم به شخصه تا کنون ندیده بودم...

مثلا عاشقان قارچ رو زیاد دیدم 

خودمم یکیشونم بدجوری عاشق قارچم

قارچ سوخاری و کبابی و ...

به نظر من یه سری مواد غذایی و سبزی جات و صیفی جات کلا خیلی مزه دلچسب خاصی ندارن ولی چون مفیدن آدم بالاخره به زورم شده می گنجونه در سبد تغذیش!

بروکلی هم از نظر من در این دسته قرار می گرفت همیشه

آما

آما

آما

جدیدن من عاشق این عزیز دل شدم

اصن میبینم تو یخچال داریم هر بار میبینمش لبخند میزنم

یا مثلا دارم یه کاری میکنم یادم میاد بروکلی دارم اینقد هپی میشم یه چیزی تو مایه های اینکه دلم میخاد بغلش کنم

اصن نمیدونم میزان علاقم رو به بروکلی چطوری بیان کنم ... در این حد ... در کلام نمی گنجه

یه چند روزی نداشتیم

سه روز پیش رفتیم از هایپر می خرید کنیم بروکلی هم داشت خریدیم از اون روز جشن و پایکوبی داشتم هر شب تا دیشب ک با کمال تاسف و تاثر تموم شد حالا از امروز در غم فراقش باید جامه بدرم تا دوباره خرید کنیم...

اصن هر بار میرفتم سر یخچال ظرف بزرگ بروکلیای قشنگمو میدیدم روحم پر نشاط می شد....

همیشه میوه فروشیمون میاورد یا تره بار نزدیک خونه نمیدوتم چرا نمیارن دیگه نامردا...

یه مدت به همسر گیر دادم به سبزی فروشه سر کوچه بگو واسه من بیاره... روز در میون دو تا بسمه بخدا....

نمیدونم چرا قحطیش اومده ؟؟؟؟

آها بزارین روش خودمو برا درست کردنش براتون می زارم در صورت تمایل بپزین حال کنین و منو یاد کنین

بروکلی های عزیز دل رو با کمال ادب و احترام عشق میشورین میزارین آبش بره بعد خوشکل تیکه میکنین بزرگ باشه تیکه هاش خیلی کوچیک باشه زود می سوزه... بعد آب تو قابلمه جوش بیارین بهش نمک بزنین بروکلیای قشنگ رو بندازین توش بسته به اندازه بروکلی ها سه تا 5 دقیقه زمان بدین بعد در بیارین بزارین آبش بره بعد بچینین تو سینی فر بهش روغن زیتون نمک فلفل قرمز و مهمتر از همه پودر سیر بزنین بزارین تو هواپز یا فر یه پونزده بیست دقیقه برشته میشه ... اووووووف داغ داغ بزنین که اگه رو مرده بزارین زنده می شه...