سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

خوب خوب سلاملکوم بر همگان

چگونه چطوریایید؟؟

نشستم رو مبل به افق خیره شدم....

گفتم یه پستی بپستم...

میگم چی میشد منم منظم مدون رو حساب کتاب هر روز یه پست طووووولاااااانی مینوشتم؟؟؟

ووووی عاشقشم

خیلی میدوستم واقعن...

برقمون رفته متاسفانه

نبات و بابا نبات همین الان از پله ها رفتن پایین و منی که بعد از مدتها نظرم رو این بود که بشینم پای کامپیوتر رو پروژهه کار کنم همچون گل در چمنم .‌.

البته این مدت هم کار کردم روش نه که نکرده باشم ولی یه همت میخاد تمومش کنم و ثبت بشه و تازه گلاب به روتون بریم تو فاز خر حمالی خخخ

بگذریم

اون روز رفتم گروه گفتم اگه میخاین به من درس دکترا بدین زودتر بهم بگین یه خورده پیش آمادگی پیدا کنم نگفتم ترم پیش پاره پوره شدم از هش جهت نامتوازن جر واجر شدم... محترمانش کردم گفتم بالاخره باید طرح درسمو آماده کنم و اینا خخخخ

راستش نمیدونم چرا همه جا این خاله خانباجی خاله زنکا امپراطوری دارن حتی در محیط مثلا اسما فرهنگی دانشگاهیی!

بابا چتونه 

دو دیقه کیسه سبزی پاک کردنتونو بزارین کنار ببینیم باید چه گلی بگیریم تو سر خودمونو شما...

ینی میگم واقعا بعصی کارا و بعضی رفتار ها در هر صورت زشتن ولی از بعصی آدما دیگه خیلی خیلی خیلی زشتو بی کلاس طوره....

ینی چی واقعا؟

طرف بیست سی ساله استاده دانشگاس بعد از نمیدونم از سر چه دشمنی داره یه رفتارایی میکنه واقعا آدم میمونه...

بگذریم

الان پس از دو سه هفته مریضی کش داره نبات خودمم ظرفیتم کمه میخام همه رو بدرم از هم...

تا جمعه بچم تو تب سوخت و تبخیر شد تازه لحافم ول نمیکرد کامل زیر پتو بود و میلرزید

همینکه تب نداره باید پرواز کنم تا آسمون یه ماچ به لپ خدا کنم... دیگه چمه؟؟؟

نمیدونم

پرتو پلا زیاد نوشتم 

تا درودی دیگر بدرود


نظر

میگم تنها دلیل اینکه وزیر مربوطه شخصا نمیاد از ما بخاطر کم مصرف کردن برق تشکر کنه اینه که فک میکنه ما خونه نیستیم!!!!!!

پ.ن. چنان ما کم مصرف میکنیم و دقیق مصرف میکنیم که تنها وسیله روشن تو خونه ما یخچال و پنکه اونم در ساعات اوج گرماست! بنده خدا وزارت مربوطه حق داره گمراه بشه و فک کنه این مشترک اصن خونه نیستن و خونه خالیه !!!!! بفهمن خونه ایم اورژآنسو خبر میکنن بیان کمپوته خانوادگیه ما رو جم کنن برسونن بیمارستان!!!!


نظر

خوب خوب

سلام به روی ماهتون که میاین و میرین ساکت و بی صدا

چن وخته هی میخوام بیام بنویسم هی میگم چی بنویسم آخه چیز خاصی هم نمینویسم...

امروز دیگه با خودم قرار گذاشتم بیام چن کلمه جیک جیک کنم هر طوری هست

اومدم پای لپ تاپ ها ولی یه کم چرخیدم باز می خواستم در برم ولی الان در خدمت این صفحه همایونی هستم...

چی بگم چی نگم

مدرسه نبات رو در کمال ناگهانی بازی کنسل نومودیم

دیروزم پول مولا رو زدن به حسابمون البته یک و نیم تومن بابت کنسلی کم کردن ازش

راستی چن روز پیشا با  همسایگان تو ساختمون آش پزیدیم و پخشیدم تو ساختمون و در و همسایه و خیابون و ....

خوب بود و خوچمزه شد و کلی هم برکت داشت و فراوون هم همه نوش جان کردن هم بردن ... امیدوارم بازم بشه از این کارا بکنیم تو ساختمون انشالا

همه هم فک میکردن نذری بوده در حالییکه نذری نبود همین جوری دلی بود و ...

خدا از همه قبول کنه انشالا

از دیروز هم کلاسای تابستونی مون شرو شده... اصن نفهمیدیم چطوری این مدت تعطیلی هپلی هپو شد رف پی کارش... هیچ تفریحی نکردیم جز لند نومودن و لش کردن اونم چون ته ذهنم باید یه پروژه ای رو هندل میکردم زیاد حال نداد... نه که اون پروژه رو انجام داده باشما ... انجامش ندادم ولی همش ته ذهنم بود نذاش کیف کنم... حالا الانم که اومدم نشستم پای سیستم در اصل می خواستم یه کم بشینم کاراشو پیش ببرم ولی خوب سر از اینجا در آوردم...

حالا برم با اجازه با امید به اینکه بازم زود زود بتونم بیام عین بچه های خوب


نظر

چن وخته که نمیدونم با اون منی که تو من زندگی میکنه باید چیکار کنم... بهش پر و بال میدم منو از دنیای واقعی میبره وختی هم محلش نمیدم خودشو یه جوری از تو من میاره بیرون؟

یه چن سالی نبود محو شده بود یا شاید خوابش برده بود... حالا بیدار و سرحال و پرقدرت تر از قبل اومده تا منو با خودش ببره تو سیاهی ها!!!!

پ.ن من دیوونه ام؟؟؟ هو نوز! 

پ.ن. 2 حقیقت پنهان


نظر

سلام بر همگان

نیم ساعت وقت دارم جیک جیک بنویسم بعد برم دنبال نبات

راستش قصدم پست نوشتن نبود میخواستم یه چرخی بزنم و برم ولی یادم افتاد دیروز چه گرد و خاکی به پا کردم گفتم بیام بنویسم به یادگار خخخ

آقا من معمولا عصبانی نمیشم... ینی خیلی خیلی کم پیش میاد چیزی منو منفجر کنه ولی خوب پیش میاد به هر حال ...

جدیدن ها وختی عصبانی میشم به شدت بدنم مخصوصا دستهام شرو میکنن به لرزیدن... و صدام هم ...

البته وختی خیلی ناراحت باشم هم همچنین...

خلاصه دیروز در پی یک تغییر برنامه تابستونی بی مقدمه در برنامه نبات من گوشی تلفن رو برداشتم و به مدرسه آینده نبات زنگ زدم... هنوز بچه رو نفرستادم این مدرسه ها... ولی همه شونو از دم پاره کردم.... ماما بر که میگن منم .... خخخخ

خلاصه داشتم میگفتم اولش که یه خانومی بود زیر بار نمیرفت اصن برنامه تغییر کرده دو روز پیش !!!!!!!میگف از دو ماه پیش که برنامه رو تو گروه گذاشتن همین بوده ... یه جوری مطمئن بود من شک کردم گفتم یه لحظه گوشی من برم گروه رو چک کنم ... بعد که دوباره هم دیدم و مطمئن شدم بش گفتم که من الان نگاه کردم و  مطمئنم شاید شما که کلی برنامه زیر دستت هست اشتباه میکنی برو چک کن بعد با من حرف بزن

گف پس من بررسی میکنم زنگ میزنم

ظهر زنگ زد و گف منو به مسئول این کارا وصل میکنه که در موردش صحبت کنم...

اون آقا هم اولش دقیقا همون چرت و پرتا رو گف... بعد که من قاطی کردم و ریز به ریز بحث کردم میگف بله بله حق با شماست و من عذر خواهی میکنم و الان پیش اومده این تغییرات  و اینا مجبور شدیم به خاطر نمیدونم برنامه استخر همه رو تغییر بدیم و ازین چرت و پرت ها 

گفتم حق با منه رو که خودمم میدونم و حق دادن شما الان بدرد من نمیخوره باید بزارمش گوشه طاقچه... به من راهکار بدین... من رو برنامه ای که از دو ماه پیش گذاشتین برنامم رو ریختم و الان امکانش رو ندارم عوض کنم و اینجوری نمیتونه نبات بیاد سر کلاس و...  بعدم گفتم الان بگو من چیکار کنم... گف نمیدونم و پیش اومده گفتم شما نباید بگی نمیدونم شما برنامه رو تغییر دادی باید یه جایگزینی داشته باشی... یه وختی هیچ برنامه ای ریخته نشده یه موقع برنامه ریزی از دو ماه پیش شده الان ناگهان تغییر کرده... گفتم قبلا ها اتفاق افتاده ازین بی برنامگی ها اونا رو چیکار کردین درستش کردین گف رفتیم دعوا مرافعه کردیم گفتم الانم برو همون کارو بکن تو کارفرمای استخری نه اون کارفرمای شما برو بگو چطور اون موقع تونستی اون برنامه رو بدی ... بزار اونا خودشون مشکلشونو حل کنن نه که اونا به مشکلات ما و شما اضافه کنن خودشونو راحت کنن خخخ تو کارفرمایی تو باید تعیین تکلیف کنی نه اونا

خلاصه هر چی اون گف من نمیدونم چرا کوتاه نیومدم ... گف از بین فلان تعداد فقط شما مشکل دارین با تغییر برنامه گفتم تازه من وضعهم خوبه میتونم برنامه ریزی کنم نمیدونم بقیه والدین چه کاره ان که اینهمه برنامشون انعطاف داره ... من رو برنامه شما حساب کردم... گفتم صفر تا صد ممسئولیت نبات با منه من تنها هستم و کسی نیست بتونه به من هیچ کمکی بکنه... من همه کار میکنم که بتونم خودمو انعطاف بدم ولی شما حتی برنامه ریزی هاتون هیچ قابل اعتماد نیس... بقیه والدین شاید کمک دارن شاید تو خونه ان برنامه شون دست خودشونه ... خلاصه نگم نگم همین الانم دارم می تایپم میلرزم شستم پهنشون کردم...... بیست دقیقه چونه زدیم... اخرشم یه پلن نصفه نیمه داد که به دردم احتمالا نمی خوره حالا البته امتحانش میکنم... بگذریم تا خود شب میلرزیدم ... به همسرجان میگم دیگه من زنگ نمیزنم به مدرسه نبات اینا من زنگ بزنم دعوام میشه شاید برا نبات بد باشه که بگن مامانش از اوناس که میخاد ما رو از هم بدره و پاره پوره کنه... خخخ

البته اضافه کنم از هر چیزی که گفتم کاملا راضیم و کاملا جانبه ادب واحترام رو حفظ کردم ولی اینکه کوتاه نیومدم و مثه مامانای دیگه لی لی به لالاشون نذاشتم خیلی آرامشم رو حفظ نکردم باعث میشه که دلم بخاد بعد از این در این موارد همسر جان حرف بزنه... البته  عزا گرفتم که از این به بعد قراره ازین جنگ اصاب های بیخودی داشته باشیم... شیطونه میگه برم درش بیارم از این مدرسه قرطی ها و بزارمش در خونه مدرسه دولتی بره ها... چه غلطی بکنم نمیدونم واقعا...