سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

همیشه به نبات میگم تو نور منی ....

دیروز با مامانم حرف زدم بعدم گوشی و بابام گرف بهش میگم شما نور منی همیشه بدرخشی و بتابی به من ... میگه شما نور منی بهش میگم دعا کن  خدا شما رو برامون حفظ کنه میخنده و یه دعای دیگه میکنه که همیشه سلامت باشیدو شاد و در پناه خدا و ... میگم نه بگو خدایا منو واسه اینا حفظ کن میخنده عزیز دلم... بش میگم دعای باباها برا بچه ها مثه دعای پیامبر میمونه ... به خدا بگو خدایا منو واسه اینا سلامت حفظ کن... گفتنش برام آسون نیس  هر بار صدام عوض میشه گلوم دردناک میشه ولی به روم نمیارم اونم به روم نمیاره...

خدایا جان مامان باباها رو برامون حفظ کن لطفا بتابن و بدرخشن بوس به خودت


نظر

سلام سلام

خوب تابستون با شدت هر چه تمام تر داره امپراطوری میکنه و شدیدا به برشته سازی همه گانی مشغوله

البته نباید از قلم انداخت که هیچ وقت یادم نمیاد تا اوایل تیر ماه هم بارونهای عصر گاهی زمین رو خوشبو کنن

خدایاجان شکرت

همین فرمون بره جلو فقط شدت نم زدن بارون رو یه کم افزایش بدی همه گان هپی تر خواهیم شد

با تشکر

و اما لازم به ذکره که بروکلی ها پس از اینکه اینجا ازشون نوشتم و تعریفشونو کردم نفرین شدن

کرموهای بی تربیت هیچی نفهم....اه اه اه ... فعلا تا اطلاع ثانوی اسمشونو نیارین جلو من یووووووغ!!!!!

آها یه نباتونه بد نیس اشاره کنم یهو اومد تو ذهنم تا یادم نرفته ... دیروز دلبر میفرمود که مامان جون دود فوت کردن خیلی بده فلان کاره ها ( یادم نیس فک کنم منظورش ورزشکارای یه رشته خاصی بود!!!) میگف هیچ وقت دود فوت نمیکنن چون خیلی ضرر داره منم وقتی بزرگ بشم هیچ وقت دود فوت نمیکنم چون برای بدنم بده هر کی هم بهم گف بیا تو هم دود فوت کن  من قبول نمیکنم به حرفش گوش نمیدم بهش میگم نه نه ممنونم من فوت نمیکنم ... 

بهش میگم خیلی خوبه که بتونی نه بگی به چیزای بد یا مضر... عافرین خیلی زود یاد گرفتی پنج سالگی خیلی زوده برای یاد گرفتن چیز به این مهمی

بعد دلم میخاد بپرم قاچ قاچ کنمشگاز گاز بخورمش فسقلیه خوردنی رو....

حالا یادش میمنونه ینی تا بزرگ بشه یا بعدا میخاد خون به جیگر من بکنه؟؟؟؟

نمیدونم به جای زبون چی کار گذاشته خدا واسه این فسقلی قندونیه من... زبون نگو بگو عسل ... گاهی دلم یمخاد قورتش بدم تا شیرینی هاش بره تو جونم...

از شیرین زبونیش گفتم از اینم بگم که چن روزه که دوس نداره بره مهد... تا در مهد میریم ولی دلش میخاد با من برگرده ... نمیدونم چرا ... ازشم میپرسم میگه دلم میخاد پیش شما باشم... دلم میخاد باهم بازی کنیم... گاهی میگه بچه ها منو اذیت میکنن یا منو میزنن نمیدونم والا... خونه جیگرم از این موضو ... دلم میخاد هپی باشه بره و بیاد نه اینجوری....

اگه ایده در این مورد دارین خوشال میشم ....

راستی یکی از دوستان در مورد اینکه پسرش کارای دخترونه دوس داره انجام بده نوشته بود... هنوز نرفتم نذار بزارم براش ولی تا یادمه اینجا بنویسم

در مورد اینکه پسر بچه ها دوس دارن بعضی کارای دخترونه رو انجام بدن

کاری به اینکه آیا این بده یا خوبه یا مهمه بهش توجه کنیم یا نکنیم و حساس باشیم یا نباشیم و ...

اینا کاملا به خودمون بستگی داره ... هر کسی استراتژی خودشو میتونه داشته باشه با تجربه ها و مطالعاتی که خودش داره....

من دوس دارم استراتژی خودمو بنویسم

من فک میکنم تو سن نبات اینا بچه ها اصن فرق بین پسرونه بودن و دخترونه بودن چیزی رو هنوز درکی ازش ندارن که بخوایم نگرانش باشیم... 

به همین سادگی...

تصمیم بچه ها تو این سن فقط از روی علاقه مندی به تجربه کردنه... فقط دوس دارن تجربه کنن امتحان کنن...

نبات من کوچیکتر که بود بسی علاقه مند بود چادر نماز و روسری سرش کنه نماز بخونه یا تو خونه بچرخه یا مثلا نقش مادر جونه منو بازی کنه و مامانه من باشه... ازین بازی ها خیلی هم لذت میبرد.. حتی از مامانم خواهش کردم چادر بچگی هامو برام بفرسته که بدم نبات موقع بازی استفاده کنه چون چادرای بزرگ خیلی به دست و پاش میپیچید و هی میفتاد راه رفتنی باهاشون و کلا سختش بود... هنوزم تو کشوی لباساشه ولی مدتیه از سرش افتاده این بازی... و دیگه سراغش نرفته....

یا مثلا دوس داشت رژ و لاک بزنه 

خوب من یه جعبه لاک های رنگارنگ دارم که خیلی وختا میرفت میاورد و از توشون انتخاب میکرد و براش میزدم رو ناخنش... قبلا که دو سه سالش بود براش یه کوچولو چن تا از انگشتاشو لاکی میکردم بزرگتر که شد گفتم میتونی اگه دوس داری بزنی ولی لاک پک کن برا بچه ها بده ... یه دونه انگشت انتخاب کن برات میزنم ولی بمونه تا خودش پاک بشه... بعد تر که بزرگتر شد خودش میدید که پسرا نمیزنن هر وخت میگه میخام بزنم میگم بیار بزنیم ولی دیگه خیلی یواش و دیر پاک میشه ها اگه مشکلی نداری باهاش بری بیرون بزن.. که خودش میاره میزنیم بعد با دسمال فوری پاکش میکنه که رنگ نگیره... 

یا مثلا میریم یه وسیله ای بخریم دوس داره مدل های دخترونه رو انتخاب کنه مثلا جا مدادی و ... یا مثلا لیوان و ... چیزای تیپ صورتی و برق برقی مثلا...

راستش ما خیلی دخترونه پسرونه نکردیم....

مثلا سر لاک زدن یا چادر سرکردن و اینا سختگیری نکردیم... 

نه که نگیم خانوما سر میکنن یا خانوما لاک میزنن... 

ولی گیر هم ندادیم که نه تو امتحان نکن تو انجام نده....

گاهی مثلا مامان یا بابام میدین با چادر نماز میخونه کنار من بهش میگفتن شما باید مثه باباجون و پدر جون نماز بخونی و اینا... یا مردا که روسری نمیپوشن....

ولی خودم سخت گیر نبودم... مثلا بعدش تو یه فرصت دیگه ای میگفتم آره پدر جون درست میگن مردا نمیپوشن ولی شما اگه دوس داری میتونی امتحان کنی ببینی چجوریه...

میمیخوام بگم اینها اگه خیلی حساس نباشین به مرور براشون کم اهمیت میشه... یجذابیتش رو از دست میده و از کنارش رد میشن... بیشتر  دوس دارن امتحان کنن و تجربه کنن بعد از چن بار دیگه اونقدر جذاب نیس و بیخیال میشن...

سخت نگیرید


نظر

سلام بر شمایان

عاقا اومدم بشینم دو خط کارامو پیش ببرم ولی دلم نیومد این موضوع خطیر رو به اطلاع عالم و آدم نرسونم خخخ

میگم شما تا بحال کسی رو دیدین که عاشق کلم بروکلی باشه؟

من خودم به شخصه تا کنون ندیده بودم...

مثلا عاشقان قارچ رو زیاد دیدم 

خودمم یکیشونم بدجوری عاشق قارچم

قارچ سوخاری و کبابی و ...

به نظر من یه سری مواد غذایی و سبزی جات و صیفی جات کلا خیلی مزه دلچسب خاصی ندارن ولی چون مفیدن آدم بالاخره به زورم شده می گنجونه در سبد تغذیش!

بروکلی هم از نظر من در این دسته قرار می گرفت همیشه

آما

آما

آما

جدیدن من عاشق این عزیز دل شدم

اصن میبینم تو یخچال داریم هر بار میبینمش لبخند میزنم

یا مثلا دارم یه کاری میکنم یادم میاد بروکلی دارم اینقد هپی میشم یه چیزی تو مایه های اینکه دلم میخاد بغلش کنم

اصن نمیدونم میزان علاقم رو به بروکلی چطوری بیان کنم ... در این حد ... در کلام نمی گنجه

یه چند روزی نداشتیم

سه روز پیش رفتیم از هایپر می خرید کنیم بروکلی هم داشت خریدیم از اون روز جشن و پایکوبی داشتم هر شب تا دیشب ک با کمال تاسف و تاثر تموم شد حالا از امروز در غم فراقش باید جامه بدرم تا دوباره خرید کنیم...

اصن هر بار میرفتم سر یخچال ظرف بزرگ بروکلیای قشنگمو میدیدم روحم پر نشاط می شد....

همیشه میوه فروشیمون میاورد یا تره بار نزدیک خونه نمیدوتم چرا نمیارن دیگه نامردا...

یه مدت به همسر گیر دادم به سبزی فروشه سر کوچه بگو واسه من بیاره... روز در میون دو تا بسمه بخدا....

نمیدونم چرا قحطیش اومده ؟؟؟؟

آها بزارین روش خودمو برا درست کردنش براتون می زارم در صورت تمایل بپزین حال کنین و منو یاد کنین

بروکلی های عزیز دل رو با کمال ادب و احترام عشق میشورین میزارین آبش بره بعد خوشکل تیکه میکنین بزرگ باشه تیکه هاش خیلی کوچیک باشه زود می سوزه... بعد آب تو قابلمه جوش بیارین بهش نمک بزنین بروکلیای قشنگ رو بندازین توش بسته به اندازه بروکلی ها سه تا 5 دقیقه زمان بدین بعد در بیارین بزارین آبش بره بعد بچینین تو سینی فر بهش روغن زیتون نمک فلفل قرمز و مهمتر از همه پودر سیر بزنین بزارین تو هواپز یا فر یه پونزده بیست دقیقه برشته میشه ... اووووووف داغ داغ بزنین که اگه رو مرده بزارین زنده می شه...

 


نظر
سلامون علیکوم همه اوری وان های عزیز چگونه چطوریایین؟ کجام من اصن؟ معلوم هست؟ بسلامتی و میمنت ترم جاری کلاسام تمومید البته هنوز امتحانا مونده و بعدشم که امتحانا برگزار بشه میرسیم به تصحیح برگه ها و نمره ها ووو..... ولی خوب دیگه سوالا رو تحویلیدم و... دیگه تا امتحان بدن فعلا کاری ندارم بجز یه پروژه ای که داره دهان همایونیم رو عنایت می کنه این دو هفته بدبخته اونم.... ینی کلا در حال پاره پوره شدگی ام ... طوری که نفهمم ترم تموم شده نشده ... خدا رحم کنه پس از آه و فغان از وضعیت موجود میرسیم به یه چیزه خیلی چییییز همین دیروز یه کشف و شهودی کردم در مورد خودم تماشایی!!!!!!!! ینی خودم هنگ کردم از این کشفیات.... خاااااااااک واقعا خااااک خوب من شدیدا اهل فیلم و سریالم شدید بعد تو این لا لوها جدیدا این کشف رو صورت دادم یکی دو تا سریال اینا گذرم خورده اخیرا توشون یه عالم آدمای گوگولی مگولی هستن ... ینی یه عالم کراش العالمین از در و دیوار ریختن تو اینا بعد از میون اینهمه حوری پری من رو کیا گیر میکنم؟ باید بگم کراش میزنم؟ وااااای خدا نمیگم اصن خیلی آدم چیزی ام واقعا چی با خودم فک میکردم اصن بزارین از خیلی خیلی قبلش بگم برگردیم به کودکی های این جانب بذارین بریم ادامه تا تعریف کنم... زشته به خدا بخواین منو اینجوری بشناسین... فلذا بفرمایین بریم ادامه  


نظر

خوب خوب خوب

سلام بر شمایان

راستش از رسیدن تابستون خوشالم 

ینی راستش از تموم شدن ترم تحصیلی خوشالم

پوستم کنده شده این ترم

و فک میکنم حالا حالا ها ادامه داره این پوس کنده شدن

شاید تا یه سال دیگه 

تا من بقیه درسا رو هم حداقل یه بار تدریس کنم این وسط

بیشترین پوست کندگی مربوط به دکترا هاست تدریس اون درسا برام چالشیه از این بابت که انتظار خودم از خودم خیلی خیلی بالاست معمولا از خودم راضی نمیشم... خیلی وخت میگیره ازم و خیلی با جزییات باید مطلب از کتابای مختلف بخونم و ... پوست خودمو واقعا میکنم...

راستی یه تجربه اول دیگه هم داشتم! 

اولین بارم بود که ممتحن آزمون جامع بودم!!!!

لازمه بگم خودمم استرس داشتم؟

اولین حضور رسمی من بود در بین بقیه اساتید با تجربه و خوب یه کم قبلش فک کردم که چه استراتژی در پیش بگیرم و اینا چی بپرسم و چیکار کنم ...

ولی در کل از خودم راضی بودم بالاخره 

البته از نتیجه برای دانشجوعه راضی نبودما 

کاملا تصادفی موضوعی که دانشجو برای تزش انتخابیده بود دقیقا چیزی بود که من بدجوری ازش سر در میاوردم بر خلاف بقیه اساتید و  استاد خودش و حتی خودش!!! یه کم سوال پرسیدم ولی دیدم خیلی چیزی سر در نیاورده یه کم توصیه کردم بهش و براش آرزوی موفقیت کردم ولی پشت سر به استادش گفتم این خیلی به موضو اشراف نداره... ولی بقیه اساتید در هم کوبیدنش پوستشو کندن با اینکه از موضو هم سر در نمیاوردن به متنی که نوشته بود گیردادن و البته بدجوری هم جای گیر دادن داشت ...مشخص بود نمیخوان موضو رو تصویب کنن و نکردن... و حق داشتن صد در صد

ینی نمی دونم واقعا با خودشون چه فکری میکنن این دانشجوها...

بگذریم... می خواستم روزانه نویسی کنم مثلا! از کجا به کجا رفتم...

صب رفتم دانشگاه و برگشتم یه کم کمدم رو سبک کردم خورده ریزای دور ریختنی و مرتب کردنی رو یه کم رسیدگی کردم بهشون

برای ناهار می خوام مرغ بزارم مقدماتش رو گذاشتم

نبات هم از دیشب نودلیت داره که اومد بخوره... مرغ نمیخوره ... حالا امروز یه کم امتحان کنم ببینم چیکار میکنه...

برم یه کم دیگه مرتب کاری رو ادامه بدم که کم کم باید برم دنبال نبات... 

گفتم یه پست ریزی بزارم که باز تنبلی بر من مستولی نشه ( درست نوشتم ؟)