سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

خوب خوب خوب

سلام بر شمایان

راستش از رسیدن تابستون خوشالم 

ینی راستش از تموم شدن ترم تحصیلی خوشالم

پوستم کنده شده این ترم

و فک میکنم حالا حالا ها ادامه داره این پوس کنده شدن

شاید تا یه سال دیگه 

تا من بقیه درسا رو هم حداقل یه بار تدریس کنم این وسط

بیشترین پوست کندگی مربوط به دکترا هاست تدریس اون درسا برام چالشیه از این بابت که انتظار خودم از خودم خیلی خیلی بالاست معمولا از خودم راضی نمیشم... خیلی وخت میگیره ازم و خیلی با جزییات باید مطلب از کتابای مختلف بخونم و ... پوست خودمو واقعا میکنم...

راستی یه تجربه اول دیگه هم داشتم! 

اولین بارم بود که ممتحن آزمون جامع بودم!!!!

لازمه بگم خودمم استرس داشتم؟

اولین حضور رسمی من بود در بین بقیه اساتید با تجربه و خوب یه کم قبلش فک کردم که چه استراتژی در پیش بگیرم و اینا چی بپرسم و چیکار کنم ...

ولی در کل از خودم راضی بودم بالاخره 

البته از نتیجه برای دانشجوعه راضی نبودما 

کاملا تصادفی موضوعی که دانشجو برای تزش انتخابیده بود دقیقا چیزی بود که من بدجوری ازش سر در میاوردم بر خلاف بقیه اساتید و  استاد خودش و حتی خودش!!! یه کم سوال پرسیدم ولی دیدم خیلی چیزی سر در نیاورده یه کم توصیه کردم بهش و براش آرزوی موفقیت کردم ولی پشت سر به استادش گفتم این خیلی به موضو اشراف نداره... ولی بقیه اساتید در هم کوبیدنش پوستشو کندن با اینکه از موضو هم سر در نمیاوردن به متنی که نوشته بود گیردادن و البته بدجوری هم جای گیر دادن داشت ...مشخص بود نمیخوان موضو رو تصویب کنن و نکردن... و حق داشتن صد در صد

ینی نمی دونم واقعا با خودشون چه فکری میکنن این دانشجوها...

بگذریم... می خواستم روزانه نویسی کنم مثلا! از کجا به کجا رفتم...

صب رفتم دانشگاه و برگشتم یه کم کمدم رو سبک کردم خورده ریزای دور ریختنی و مرتب کردنی رو یه کم رسیدگی کردم بهشون

برای ناهار می خوام مرغ بزارم مقدماتش رو گذاشتم

نبات هم از دیشب نودلیت داره که اومد بخوره... مرغ نمیخوره ... حالا امروز یه کم امتحان کنم ببینم چیکار میکنه...

برم یه کم دیگه مرتب کاری رو ادامه بدم که کم کم باید برم دنبال نبات... 

گفتم یه پست ریزی بزارم که باز تنبلی بر من مستولی نشه ( درست نوشتم ؟)

 

 


نظر

راستی اومدیم به مامانمینا سر بزنیم بعد از بیش از 4ماه

نباتو مامانم رفتن پیاده روی 

منم نشستم زیر درختا و صدای جیک جیک گوش میکنم میتایپم با اجازتون

 


نظر

چند شب پیش بعد از مسواکش اومده بغلم میگم بوس و بغل کنیم بعد بریم بخابیم یه عالمه منو از لبم بوسید!!! منم خیلی حساسیت نشون ندادم ولی هر بار من از لپاش بوسیدم و گفتم به به مزه بستنی میده و ... نمیخاستم حساسیت خاصی ایجاد کنم

آخرش میگه مامان جون میدونستی دخترا وختی عروس میشن اینجوری دومادشونو بوس میکنن؟؟؟؟؟

من هیییییییچ من نگاه!!!!!!!!

ولی در کمال شاخ سبز شدگیه حاد خونسردی مو حفظ کردمو گفتم عه چه جالب واقعا!

به همسرجان که گفتم میگه شک نکن تو مهد شنیده.... 

و من ....

یه کم زود داره همه چی پیش میره ها

بددوره ای شده... یه جوارایی وات د چیز طوریه حاد....


نظر

دیروز از نظر نبات داری روز سخت و پر چالشی بود

جدیدا به همه چی نه میگه 

گاهی عمدا کارایی میکنه از سر شیطنت که میدونه باعث ناراحتی میشه

خلاصه کلام اینکه دیروز یکی دوبار قاطی کردم براش و به هر حال شب و وخت خواب رسید

از عصر حس میکردم منتظر جرقه ام منفجر بشم ینی دیگه ظرفیتم تموم شدهبود و با هر چیز کوچیکی مغز درد میگرفتم چن بارم اولتیماتوم دادم ولی خوب... به هرحال

امروز دوباره کله سحر ما بیدار شدیم

یه خورده تو رختخواب ماهی و نهنگ و اسب آبی و گوریل بازی کردیم

بعد از صوبونه به همسرجان گفتم تا سناریو دیروز تکرار نشده بیا بزنیم بیرون پارک ببریمش

فلاسک و لیوان یه بار مصرف زدیم زیر بغل رفتیم پارک گفتگو

نبات مشغول بازی با درختا و ... شد

ماهم نشستیم یه کم 

بعدم برگشتیم تو راه خرید تره باری و سوپری کردیم

اومدیم خونه برا نبات فسنجون گرم کردم همسرجانم رف تو کار تاس کباب منم یه کم لوبیا داشتم برا فریزر ردیفش کردم

ناهار زدیم و فقط ظرفای قابلمه ای رو شستیم و آشپزخونه ترکیده رو ول کردیم بستنی زدیم و دوباره در یه حرکت ناگهانی زدیم بیرون تا دوباره نبات خونه به هیالوی تبدیل نشده خخخخ

الانم برگشتیم اونا رفتن تو حیاط منم قهوه دیرهنگامی زدم تو رگ برم به حساب کارای آشپزخونه رسیدگی جدی کنم خونه دوباره قابل سکونت بشه

با اجازه همگی


نظر

خداییش دیگه مغز من یکی نمیکشه اینهمه اتفاقات ناگوار رو

چه خبره واقعا

میسوزیما اینهمه اتصالی کردن آخرش سوختنه

ینی چی واقعا

چرا باید تو همچین شرایط جوی بخوان برن نمیدونم چی چی افتتاح کنن؟ واجبه؟؟؟

خداییش نمیترکیم ازاین حجم خیلیه اصن 

خدایا جان لطفا رحمی کن آخه