زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

چون نباید استرس رو منتقل کرد چیزی نمیگم ولی این خرداد چه پر حادثه ست

برای همه جای قلبم آرامش و سلامت و امنیت آرزو میکنم

برقرار باشید


نظر

اومریم پیش مامانم اینا

دیروز وسط گرما کولر از ما خدافزی کرد... شهید شدیم... البته اغراق کردم به اون فضیحت نبود زود خنک شد هوا

صبح زود اومدیم نبلت یه کم بازی کرد و شن خالی شد ماشین هم خخخ ماشین تمیز تازه کارواش رفته فنا شد... 

اونا رو رسوندیم الان اومدیم تعمیرات کولر پیدا کنیم...


نظر

خوب سلاملکوم 

پوزش که دیروز عایب بودم

الان نشستم منتطرم برگه های امتحانات رو بگیرم برم خونه

صبح زود نبات و باباش رفتن حدود 5 و 15

منم دیگه بیدار شدم نشستم پای کارای کامپیوتریم

چی میشه تا آخر خرداد این دوتا کتاب سختا تموم بشن... به جاهای خیلی سخنش رسیدم اصن پیش نمیره

دیروزم روز اشک و آهی طور بود...

صبش با اشک و اه رفتیم مدرسه برگشتم خونه همش اشکی میشدم دیگه با تلفن همسر دوباره انگار بنزین به آتیش درونم زدن... تا ظهر فقط اشک و فغان کردم... حتی پای کامپیوتر که بودم...دیگه به زور تا 11 و نیم برنامه رو پیش بردم و پا شدم یه کم نقاشی رنگامیزی کردم بعدم ناهار ماکارونی پختم و ... عصرم پنکیک پزیدم و شامم ماکارونی دادم به نبات و لقمه پیچیدم واسه امروز...

اینم آنچه گذشت دیروز و امروزم...


نظر

سلام اوری وانهای عزیز و ساکت و سایلنتم

عاقا با یک نباتونه داغ و تازه می آغازم

از دیروز که اتفاق افتاده تا الام هر بار یادم افتادم پخش زمینم از خنده...

حتی نصفه شب که بیدار شده بودم هم یادم افتاد کلی خندیدم واسه خودم

وی تو مدرسه تو زنگای تفریح با بچه می فوتباله بعد دیروز داشت تعریف می کرد که فلانی اصن فوتبال بلد نیس توپ رو مثه بچه میزنه زیر بغلش میره میزنه تو دروازه بعدم میاد به ما می گه مگه هندباله....خودش میاد میگه ها.... توپ بچشه ...

فلانی هم اصن فوتبال بلد نیس میره خودگلی میکنه!!!!! هر بار توپ رو میاد میزنه تو دروازه تیم خودش... اصن بلد نیس بابا همش خود گلی می کنه ... خوب میبازه دیگه ....

خودگلی!!!!!

خود گلی آخه.....ینی پاره شدم از خنده... نمیدونم از جایی شنیده گل به خودی رو یا از خودش این کلمه رو در آورده در هر دو حال بسی از این تولید کلمه از درون خودش حال می کنم....

قوبونش بشمه من...

عاقا بریم سر وقت روزمرگی هامون

دیروز عصر بعد از جم کردن ناهار و آشپزخونه و ... یه کم استراحت نومودم پا شدم واسه امروز نبات کوکو سیب زمینی پزیدم...

اونا رو جم کردم نبات و باباش رفتن یه دوری تو حیاط بزنن منم یه کم کارای کامپیوتری کردم...

آها آینه ها و سرویس ایرانیزه مون رو تمیز کاری و گردگیری کردم... یه کم هم مرتب کاری کردم...

یه چای سبز هم گذاشته بودم که بخورم یادم رف شب با همسر جان نصفش کردیم

شبم بعد از مدتها که دلم میخواس رنگ آمیزی کنم و تنبلیم میشد غلبه نومودم یه یه ساعتی کارای رنگ آمیزی کردم با مداد رنگی و خوش گذروندم

وسطای نیمه اول فوتبالم رفتم بخسبم.... البته تا همسرجان بیاد خوابم نبرد...

صبحم رو هم با بردن نبات به مدرسه آغازیدم و با یه قهوه ادامه دادم ...

مطالعه کردم کتاب برنامه نویسیم رو 

بعد یه صوبونه مفصل زدم که ازم بدجور بعید بود... نون پنیر گردو خیار گوجه تخم مرغ آبپز!!!!! اووووووووووف البته همش رو دم کانتر خوردم و وسطاش هزار جور کار از جمله شستن ظرفا و جم کردن آشپزخونه انجامیدم...

بعدم اون یکی کتابم رو خوندم... 

یادتونه کتابه رو گفتم 1300 صفحس تقریبا... الان حدود 600 صفحش رو خوندم البته بعضی فصلای نامربوط رو ایگنور کردم به نظر بد نبوده تا اینجا عملکردم در برخورد باهاش....

الانم میخوام برم پلو بپزم .... زشته بگم امروزم نمیخوام آشپزی خاصی بکنم؟

البته دارم یه کارایی با سبزی انجام میدم ... اونجوری ها هم نیس که کلا یه هفته هیچ کار نکنم که.... نه دیگه در اون حد...برم با اجازه تو