زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

خوب اینجوری شاید بهتر باشه که تاریخ اون روز رو بزارم به جای فقط نوشتن روزانه ها

سلاملکوم همگان

من باز هم اومدم تا سلامی کنم و اعلام حضورنومایم....

عاقا اول از همه بگید ببینم کسی سریال هپی و خوشحال و حال خوب کن و اینا اگه سراغ داره بگه ببینیم لطفا من کلا از سریال های خوشال خوشم میاد البته جنایی ها رو هم دوس دارم

میدونین یه چیزی تو مایه های بیگ لیتل لایز و بد سیسترز و اینا حتی با اینکه جنایین ولی باحالم هستن

امیلی این پاریس دیس ایز آس و اینا هم فرمت های علاقه مندیمه که الان دوس دارم ببینم

بگذریم 

از امروزانه بگم 

امروز نبات و باباش با هم رفتن و این چنین شد که من حدودای شیش برخیزیدم نشستم پای کامپیوتر

حدود 7 با همسر صوبونه نیمرو زدیم بعد هم پدر و پسر رو فرستادم برن دنبال کارو بارشون و خلوت کنن خونه رو ... خخخخ

رسیدگی به خونه و جارو کردن خونه طبق معمول

سابیدن پاستل کاری میز نبات و ....

بعدم تلفنی با مامانم بابام حرف زدم

یه کم کتابامو خوندم دو باره و بعدش با سیسی حرفیدم دو سااااااعت .... برای پروژش یه کم استرسی بود راهنماییش نمودم!

ناهارم فقط برنج و تن ماهی گذاشتم تا خیلی به خاطر تمیزکاری هایی که کردم و قرار بکنم بهم فشار نیاد

برنامم اینه که آینه ها رو هم تمیز کنم و البته اگه بتونم سینک های سرویس بهداشتی ها رو مورد عنایت ویژه قرار بدم

امروز میتونستم مفیدتر باشم درمورد کارای مطالعه ای ولی خوب.... هنوزم بد نیس ولی میتونس بهتر باشه...

ای بابا

کلا اگه دست از سرزنش کردن خودم بر می داشتم خیلی موفقتر بودم خخخ

میدونی من همیشه فک میکنم که می تونستم یه کم بهتر پیش ببرم کارامو...توهمه چیزا همین طوری ام متاسفانه ... دارم سعی می کنم کمتر به خودم سخت بگیرم ولی راه درازیست....

یه چیز باحال امروز در مورد تغذیه شنیدم که یه دکتر تغذیه می گف و به نظرم با شرایط من جور بود بنا به دلایلی...

اونم اینکه اگه صبحونه خوبی بخورید ( اگه انگیزه داشتم برا صوبونه زدن خوب می شد) جلوی خیلی از ریزه خواری ها و بالا پایین شدن قند خون و بالا پایین شدن خلق و خو رو میتونه بگیره... راس میگه من روزایی که خوب صوبونه می خوردم در طول تاریخ زندگی، خوش اخلاقتر بودم و مفیدتر بودم در انجام امورات خویش!

بر عکس روزایی که صوبونه نخوردم یا یه چیز بیخود زدم به بدن یا دیر صوبونه خوردم تا شب هر چی خوردم دیگه سیر نشدم ( با عرض شرمندگی ازروی همه تون) ... انگار سیری ناپذیر می شم.... دلم میخاد در و دیوارو گاز بزنم همه دوری بری هامو بخورم....

تازه بیشتر دلم میخاد لش کنم و هیچکاری نکردن رو در اولویت امورات خود قرار بدم...

اگر شما هم اینچنین هستین بدونید و آگاه باشید که منشا بخشی از مسائلتون می تونه با یه صوبونه مناسب از بیخ و بن برکنده بشه...

اینم بزارین بگم

اینم یه تجربه شخصیه ولی خوب شاید به درد شمایان هم بخوره...

اگر تصمیم به خوردن برخی مکمل های ویتامین و ... اینا دارید و فک میکنید که اشکالی نداره سر بخود اینکارا رو بکنید بدانید و آگاه باشید که این چنین نیس و اگر با دونستن این موضوع بازم میخاید به این مهم همت گمارید حداقل کاری که میتونید بکنید اینه که دز کمی از اون رو استفاده کنید مثلا اگه فلان ویتامین رو برای مو یا پوست یا هر چی قراره یه دونه در روز بخورید نصفش رو بخورید روز در میون بعد کم کم نصفش رو هر روز بخورید و اصلا بدون مشورت با کسی که کارش همینه دز تجوییزی عمومیش رو روتین و سر بخود طولانی ادامه ندید...

مخلص کلام اگر میخاید سر بخود باشید دز رو حداقل نصفش کنید

اینجوری حداقل اگر بعد از یه مدت فهمیدید دارید آسیب می بینید یهو نمی پوکید....

مثال: قضیه نیاز به ویتامین دی بر کسی پوشیده نیست در جریانید دیگه همه ...

من با تجویز دکتر ویتامین دی رو هفتگی مصرف می کردم بنا به دلایلی و بسی بسیار عجیب در کمتر از مدت زمانی که دکترم فکر کنه که دیگه کافیه مصرف هفتگیش ، اتفاقی متوجه مسومیت با ویتامین دی شدم !!! ( طی آزمایشی که کاملا اتفاقی یه دکتر دیگه برام نوشته بود!!!!!)

البته مثلا ویتامین دی دز ماهانه تقریبی یه دونه ای داره که اون بعید می دونم کسی رو تا مسمومیت پیش ببره... بنا به دلایلی که همه تون می دونید اونو مصرف کنید...

منظورم رو رسوندم؟؟؟؟

روز هپی ای رو براتون آرزو می کنم

شادان باشید

پ. ن. معرفی سریال رو فراموش نفرمایید... با تشکر از حسن توجه شما

 


نظر

خوب خوب خوب سلام بر شمایان

پوزش می طلبم از غیبت دیروز!!! قرار بود هر روز منو تحمل بفرمایین منور کنم اینجا رو .... 

طلب پوزش رو پذیرا می شوید آیا؟؟؟؟ اگر پذیرا شدید من با توکل بر خدا می آغازم

قشنگان عیدتون مبارک باشه و انشالا قسمتتون باشه...

خب عرض کنم که امروزم صبح 5 بیدار شدم ... یه یه ساعتی رو کتابمو مطالعه کردم ....

نبات رو بردم مدرسه.... ( هنوزم وووووی .... گوگولیه من که اینقده زوده که بگم بردمش مدرسه ...) رفتم از قهوه فروشی همیشگیمون در خونه قبلی لیوان ابتیاع نومایم که ناکام موندم بسته بود... برگشتم یه کمی جم کردم خونه ترکیده رو

بعدم یه قهوه زدم

یه ساعتی هم کتاب دیپ لرنینگم رو خوندم.... چقد که کند پیش میرم...

بگذریم

اون وسطا با مامانم حرفیدم... و خونه رو همزمان گرد گیری کردم کف آشپزخونه رو هم حسابی دسمال کشیدم... سنگا سیار بودن اصن!!!! و هنوزم هستن البته... یه کم زیر میز نبات رو جم کردم که پر از اسباب بازی و مداد رنگی و خورده ریز و کاغذ و.... بود...

الانم یه چای سبز گذاشتم با یه عالمه بهار نارنج و گل محمدی....

خلاصه.... این از امروزم

ناهارم داریم آخجونمه ...

این چن روز در منزل گذشت 

یه روزش رفتیم بریم صوبونه آش و هلیم بزنیم پارکی جایی که سر از آبعلی در آوردیم از جاش نگم.... 

دیروزم که صبحش رفتیم ایران مال که راستش خیلی حال نمی ده جدیدا ها سر راه نون اسندیچی خریدیم همبرگر خونگی زدیم

بساط تاس کباب هم نیمه آماده بود که تا عصر همسر جان پزید و برنج هم پزیدم و با یکی از همبرگرا که ربیش کردم به عنوان کباب تابه ای برا نبات گذاشتم ببره امروز

زین روی ناهار تاس کباب و برنج داریم ....

از اینا بگذریم اگر موافقین یه کم حرفای جدی هم بزنم....

از من می شنوید گول این صفحات اینستایی رو در هیچ قضیه ای نخورید.... از ساده ترین تا پیچیده ترین.... حتی همین که 8 لیوان آب بخورید خوبه!!! ( در همین حد جدی.... ) بیش از 90 درصدش برای شما نیس!!!! اگر هم باشه براتون مفید نیس... فقط بهتون حس کم بودن و مفید نبودن میده... نمیدونم کی گفته که آقا 5 صب بیدار شدن واسه همه خوبه... عاقا روزی حتما 10 صفحه کتاب خوندن همه رو قراره تو زندگی موفق کنه... نمی دونم روتین فلان داشته باشید ... لایف استایلتون چنان باید باشه... بابا اینا همه ادای الکیه.... پوچه تهش هیچی نیس.... جز ضرر به روح و روانتون.... ( نمیگم اینستا نرید و اینا ها میگم گول نخورید...) 

اگر شما بچه کوچیک دارین هر وقت اون خوابه بخوابید اگر خوابتون می بره... کی گقته باید 5 صب بیدار شید به صورتتون کرم بزنید؟؟؟ دوش بگیرید؟؟؟ بخوابید تا روانتون آرامش پیدا کنه بتونید با بچه چونه بزنید... ( مثه این میمونه به یکی بگی اگه یه ماه غذا نخوری میتونی آخر ماه بری بهترین رستوران شهر فلان غذا رو بخوری!!! همین قد عجیب طرف یه هفته نه دوهفته غذا نخوره اصن زنده می مونه آخر ماه رو ببینه که بخاد آیا بره فلا رستوران فلان غذا رو از گلوش بده پایین؟ باید بره همون پول رو بده دوا درمون کنه دو هفته هم بیمارستان بمونه... یه چیزم بدهکار می شه به خودش و بدنش و جیبش....) 

از این مثالها زیاد دارما...

اگر شما مجبورید به درس بچه تون برسید کافیه یکم در مورد روشهای یادگیری اون درس خاص از معلمش راهنمایی بگیرید این میتونه مطالعه روزانه شما باشه...

اگر شما وقت کم میارید کافیه که یه کم در مورد برنامه ریزی مطالعه کنید نه اینکه فلان کتابه فلان نویسنده که همه می گن چقد فلانه رو بخونید...

اگر شما به پوستتون ضدآفتاب می زنید و هفته ای مثلا چمیدونم دوبار دوش میگیرید و کرم مرطوب کننده می زنید یعنی یه روتین پوستی دارید.... حالا مثلا ماسک فلان و کرم چنان نداشته باشید قرار نیس بقیه همه با اون روتینا قشنگ بشن شما زشت بشید اخرش بعد چن سال می بینید که اونا که اینهمه هم ادای رسیدگی به خود در آوردن هیچ شاخ خاصی رو سرشون در نیومده که رو سر ماها در نیومده باشه خخخخ

اگر شما وقت ندارید یه چای ساده رو داغ بخورید لازم نیس تا نصفه های شب بیدار بمونید که فلان کتاب که همه دارن میگن که چقد زندگی شون رو متحول کرده بخونید...

اگر شما فقط می رسید کارهای واجب روزانه تون رو انجام بدید یعنی برنامه روزمره تون به اندازه کافی پر هست که جا برای کارای ادایی دیگه لازم نیس باز کنید... فقط برای کاری که برای سلامتی تون واجبه جا باز کنید مثلا نرمش کنید یا حتی فقط چن بار در روز با حواس جمع نفس عمیق بکشید همین .... نمی خواد غصه باشگاه نرفتنتون رو بخورید...

اگر شما یه دونه یا چن دونه فرشته کوچولو دارید همین که خونه زندگی تون قابل سکونته ( هر چند هر یه قدمی که بر می دارید زیر پاتون اسباب بازی و خورده غذا له می شه...) بچه ( ها) بوی گل میدن اونم نه همیشه... اگر هر روز تقریبا ! یه بار آشپزی می کنید برای خودتون و بچه ها ... و بقیه تایم رو با بچه ( ها ) بازی  میکنید و مغزتون سالاد می شه .... موهاتون سیخ سیخی می شه و شکمتون ورم میاد ینی شما یه زندگی روتین خوب دارید .... و بچه هاتون دیر یا زود بهتون میگن از داشتنتون و از بودن کنارتون چقد خوشالن

خلاصه اینکه گول این چرت و پرتا رو نخورید... استقلال فکر و استراتژی داشته باشید نزارید این موج ها به جای شما تصمیم بگیرن چی براتون خوبه ....چی درسته ... چجوری باید بود....چطور باید زندگی کرد... به شیوه خودتون زندگی کنید...

اجازه بدید که ذهن و فکرتون با چیزای خوب و حسای خوب لذت زندگی رو بچشه... 

خیلی تند تند نوشتم امیدوارم که پیوستار مناسبی داشته باشه خط فکرم رو تونسته باشم منتقل کنم...

تا درودی دیگر و نصایحی دیگر درود و دو صد بدرود

 


نظر

سلامون علیکوم همگان

خب خب خب

قرارمون روزانه بود ولی غیبت دیروز رو ندید می گیریم با اجازه تون

خیلی ادایی طور در خدمتتونم

با ماسکی بر صورت!!!

ازین کارا آخه؟

نبات و باباش رفتن تو حیاط منم رفتم دوش گرفتم موهامو روغن مالی کرده بودم ( ادا رو حال کنین!!!) رفتم شوشته کردم اومدم ماسکیدم!

هی گفتم خستم ولش کن امروزم بی پست بگذرونم ولی دیگه اومدم جهت اعلام حضور

خوب ما این چن روز تعطیلی در منزل لش طور روزگار می گذرونیم

امروز صب زود بیدار شدم یه کم کتاب برنامه نویسیمو خوندم همسرجان و نبات حدود 8 بیدار شدن زدیم بساط رو زیر بغل در اقدامی که خودمونم در نهایت ازش غافلگیر شدیم سر از آبعلی در آوردیم اونم تازه بعد از آبعلی!!!! اصن قرار بود بریم سمت لواسون البته خخخخ

صوبونه آش و حلیم زدیم و یه جای باحال یافتیم زیر درخت خیلی خیلی خفنی نشستیم اگر قضیه جیش داشتن همراهان نبود ساعت ها می تونستم همونجا دراز بکشم تا وقتی خودم از جیش نگران بشم خخخ

بعدم که اومدیم بسی پر و پیمون بودیم ناهار نخوردیم دیگه زین رو برا شام باید فکری کرد .... ( چی بپزم حالا؟؟؟؟!!!!) 

عصرم رفتیم اتاق نبات سه تایی ببینیم میتونیم یه نظمی بدیم به آشفتگی ها .... فعلا یه سری اسباب بازیا رو جم کردم کیسه کردم انداختم بالای کمد تا بعد!!!! فعلا منابع ریخت و پاش ها رو محدود مردم سر فرصت یه سری دور بریزیم و یه سری بسته کنیم تو کمدا جا بدیم ...

دیروزم یه سر صب رفتیم آریا شهر چقد شلوغ پلوغ بود.... هر کی تو تهران باقی مونده بود و نرفته بود سفر تصمیم گرفته بود یه سر بزنه اونجا انگار ... صبحشم رفتیم بستنی و شیک و ازین چیز میزا زدیم ....جاتون خالی....

یه سرم رفتیم پاساژ دم خونه قبلی ... البته برنامه این نبود بریم اونجا داشتیم رد می شدیم دیدیم یکی از دم پاساژ از پارک در اومد گفتیم جا پارکه حیف می شه خخخخ همین قد با برنامه ....

برم یه کم مطالعه بنومایم ببینم چقد پیش میره کارام تا نبات بیاد ....

عیدتون موبارک راستی....


نظر

خوب خوب خوب

سلاملکوم به شمایان

طبق قرار من اومدم

آقا داشتم کتابمو میخوندما عین آدم بعد هی چیز میز میومد تو ذهنم که بیام اینجا 

دیگه ول کردم گفتم بیام چار کلوم بحرفم

میخواستم نیم ساعت 45 دیقه بعدتر بیام ولی هی یه چیزی تو مغزم میگف بعدا باید بری آشپزی نومایی بعدم اصن یادت نمیمونه چی میخواستی بگی و ...

این چنین شد که فی الحال در خدمتتون هستم

خوب داشتم فکر می کردم که چقد من وبلاگ خوندن رو دوس دارم اصن غررررق می شما.... غرق... با بعضیا حس خوب میگیرم با بعضیا ناراحت و غمغین می شم به قول قدیمای نبات! و با بعضی اصن یه حس عجیب می گیرم... نمی دونم فقط من اینجوری ام یا بقیه هم ... ولی یه جورایی حس میکنم بعضیا انگار میخوان بیشتر تو چشم همه بکنن که چقد خوب و با برنامه و موفق و رو به پیشرفتن ... بابا زندگی بالا داره پایین داره موفقیت داره شکست داره مریضی داره سلامتی داره تنهایی داره شلوغی داره شادی داره غم داره... ولی یه جورایی از بعضیا انگار اینو حس نمی کنی ... یه جور ببینین من چقد فلانم خاصی توشه... بگذریم و به من چه اصن.... دمش گرم کسی که همیشه بالاست! عافرین....

یه کسی بود میگف نمی رم دفتر دکتر فلانی چون میخاد یه لیست بلند بالا از پست ها بزاره جلوم بگه انتخاب کن ... منم که اهلش نیستم.... خخخ

ینی همچین فکری میکنه در مورد من؟!!!! نمی دونه من تو دلم چه حسی بهش پیدا می کنم؟!!!!! 

بگذریم عاقا بریم سر بساط غیبت که واسه منم جور شد... می گن بالاخره تو کوچه مام عروسی میشه( نمیدونم اصن جای این مثال اینجا هست یا نه همینجوری حال کردم بنویسمش.... خخخخ)

بدجور تو کف کار یه خانوم مدیری موندم... ینی حال کردما .... چقد این بشر باهوشه... خیلی حال کردم... البته با تحلیل خودم هم حال کردم... از روزای اول برداشتم همین بود و بالاخره همونم بود واقعا... یه مدیری حالا که خودش داره می ره مرخصی زایمان علی رغم اینکه اکیدا تاکید داره که من دیگه رفتم و وقتی از مرخصی برگردم دارم می رم و فلان ووو ... دیگه بر نم یگردم اینجا و...الان تهش درومد که واسه اینکه بتونه با منت همین جا بمونه چقد قشنگ همه تیکه های پازل رو کنار هم چیده .... اون اولا به همسرجان گفتم خانومی که داره میره مرخصی زایمان به شدت دنبال این خواهد بود که فضای امن و بی حاشیه و چالشی بعدش داشته باشه چون واسه خانوما اولویت بچه و خونوادس نه پیشرفت کاری اونم بعد از زایمان!!!! طرف چرا باید اینجا رو ول کنه و بره... همه گفتن نه اصن زشته طرف برگرده همین جا و .... معمولا کسی بر نمی گرده رو پست قبلی و .... حالا معلوم شده که طرف خیلی زیبا برنامه ریزی کرده که واسه برگشتن منت کشی هم بکنن و بعد ایشون که اومد اینجا رو نجات داد ستاره ای دیگر در رزومه درخشانش بزاره ...

این آدم با این دقت و برنامه ریزی و مدیریت و شناخت از سیستم واقعا حقش هست که پیشرفت کنه ....

دیروز بعد از تحلیل و نتیجه گیری و جمعبندی همه وقایع این مدت به همسر میگم خیلی از فلانی خوشم میاد اصن کیف کردم ازش خیلی باهاش حال کردم... اگر کسی اینهمه دقیق باشه در برنامه ریزی واقعا دمش گررررررم

هر چند با شکست مواجه شده و کمی تا قسمتی لو رفته ولی مهم نیس ... مهم تلاش و تدبیرش بود...

درایت و تدبیر برای خودم و شمایان آرزو دارم 


نظر

با عرض سلام و ادب و احترام

اومدم دوباره امروزم حاضری بزنم

صب طبق معمول نبات رو به زیر بغل خود زده و زدیم بیرون

وی رو رسوندم

اومدم قهوه زدم و طبق معمول جم و جور نمودن خونه 

بعدم نشستم سر درس و مشقام

چرا من اینهمه همیشه کار دارم اینهمه چیز باید بخونم

تمومی هم نداره

تازگی ها تصمیم گرفتم یه کم آرومتر زندگی کنم ولی ذاتم هیچ وقعی به تصمیمم نمی نهه

من الان چرا باید اینقد دقیقه ها رو بشمرم واسه رسوندن نبات واسه برگشتنم واسه هر لحظه تو ترافیک موندن

آخه چیمه من

بابا ول کن 

یه ذره آروم بگیر

حالا اصن نیم ساعت دیر تر برسی خونه چی رو آتیش داری آخه

چرا نمی تونم آروم بگیرم

حتی 5 دقیقه میخام با خواهرم بحرفم همش تو هول و ولای کارامم

بابا بیخیال دیگه ....خلاصه اگر راهکاری دارید بگید به من 

این مغزمو آروم کنه یه کم شاید

برای ناهار هم آنچه گذشت داریم و فقط می خوام برنج بپزم...

دیشب برای امروز نبات کتلت پختم میخوام عین یه مامانه نمونه فردا هم همونو بدم ببره خیلی بابا بیخیال طوری ... 

من والا نمی تونم مثه مامانای تو اینستاگرام باشم 

با اجازه تون فعلا