زندگی مشترک من با طعم شکلات
با سلام
خوب شنبس و شروع هفته
و من الان در نمیدونم چیکاره بودم ترین حالت ممکن هستم
اصن نمیدونم از کجا به این حجم از کارام برسم
آخر هفته به تصحیح و نمره گذاری برگه های میان ترم گذشت
یه فصل کوچولو از یه کتاب رو هم زخمی کردم خخخخ
یه کمی هم رو برنامه هه کار کردم یه استپ کوچولو جلو بردمش ... اصل کار مونده و اصن نمی دونم چجوری و چه نوع خاکی باید تو سرش بریزم... تازه فهمیدم که اصن نفهمیدم چه خبره...
نبات پنجشنبه شب نصفه شب اومد گف گوشم درد می کنه و توش خیسه و .... صب تا ظهر جمعه به دکتر بردن دارو خونه و .... یه کم هم خیابون گردی گذشت رفتم از نزدیکیای چهار راه استانبول(؟) همون نزدیکیای ساختمون پلاسکو قهوه خریدم به به شدت روحم تازه شد... ناهار هم از قبل داشتیم... آها یادم رف بگم پنجشنبه هم به آبعلی رفتن گذشت که خوب و خوش آب و هوا بود... بسی با حال بود... دلم می خواست فقط یه گوشه بشینم و چشمم رو پر از طبیعت اردیبهشتی کنم.... یه آخر هفته هم بریم سنگان چه خوب می شه... باغ گیاه شناسی رو بگو ....
در طول هفته هی می گم آخر هفته فلان چنان... آخر هفته می شه... هیچی به هیچی اینقد کار داریم که اصن یادمون نمیاد قرار بود چه تفریحی بریم!!!!
همینقد به فااااااا رفتیم....
آها
یه کار دشوار دیگه هم آخر هفته پیش انجامیدیم...
رفتیم آزمایش چکاپی دادیم.... من و همسر جان
نتیجش اومد بدک نبود....
برنامه اینه که همین داروهایی رو که می خورم به همین روال ادامه بدم!!!!
فک میکردم تیروییدم و قندم بالا پایین باشن که فعلا با همین دز ها اوکی به نظر می رسن...یادم رفت دو سه تا مورد رو با دکتره مشورت کنم....فعلا بیخیالش می شم...
آخ آخ وزنم هم بالا رفته و همش تو شیکمم تجمع یافته خخخ ببینم می تونم یه فکری به حالش بکنم... فعلا یه کوچولو دارم شیرینی خوردن رو کم میکنم باشد که رستگار شویم...
برم ببینم باید چه کنم با این حجم ازکار
خوبیش اینه که ناهار داریم
فقط برای نبات باید یه چیزی بزارم... از 7 که بیدار شدم تا 9و نیم فقط تو خونه گشتم تا یه کم مرتب بشه... نمیدونم چرا اینقد ریخت و پاشه همیشه و اینقد ازین بابت هر بار اصابم خراب می شه.. با اینکه من مدام در حال جمع و جورم... شمام همین جوری ایمن یا خونه ما جن زده شده؟؟؟؟؟؟؟؟
رفته تو تراس بالا سر گلدونی که توش بذر چن مدل گل ریختم و البته بعضی هاشون جون سالم از دست ایشون به در بردن و روییدن...
حالا رفته بالا سرشون میبینه تو گلدون مورچس هلیکوپترش رو برده روش کرده میگه بفرمایید پنکه
پنکه میخواید باد میخاید... آهای در مورچه ها سلام من کاپیتان موربتم... مورچه ها کجایید بفرمایید باد خنک نمی خواید بفرمایید پره ی آسمانی! بعد یه بطری آب ریخته پای گلا میگه
عه یه مورچه داره داخل آب دست و پا میزنه ینی داره شنای می کنه شنای مورچس بفرما اینم از قایق! میگه مامااااااان این مورچه چقد خفننه چقد خوب شنا می کنه!!!!
میگه اااا ماماااااان بیا ببین یه دونه گل دیگه کنار مامانش به دنیا اومده!!!!
وختی نبات شرو کرد به حرف زدن از اولین کلمه ها تا وختی که کم کم جمله گفت و بعد بهبودش میداد و گسترشش میداد برای من انگار معجزه رخ میداد هر بار هر بااااار
الان که داره خوندن یاد میگیره هم انگار معجزه اس
و حالا چند ماهی می شه که می نویسه...
گاهی برای من نامه می نویسه و مثلا آقای پست چی مباد و برای من از طرفش نامه میاره....
از نبات ب مامان
دوست دارم
...
وای خدا من میبینم که بارم معجزه رخ می ده....
وختی کلمه ها رو می خونه
وختی به شیوه خودش اسم دوستاش رو می نویسه....
قلبم گشاد می شه... توش عسل هم میخوره.... شیرین می شم اصن
و دیروز سر ناهار که با باباش بلند صحبت کرد و باباش هم عصبانی شده بود و نبات رفته بود تو اتاقش
وختی اومد بیرون و براش یادداشت نوشته بود که بابا فلانی ببخشید
و تو یه برگه دیگه هم نوشته بود بابا فلانی دوست دارم....
خدایاجان چرا اینقد زود داره بزرگ میشه... وختی از خونه بیرونیم تازه می فهمم چقد کوچولوعه... خیلی کوچیکه و برای من هنوزم خیلی جوس... و اینکاراش خیلی انگار بزرگ شده .... نمی دونم گاهی دلم میخواد قورتش بدم و مزه ش بره تو جونم...
راستی
امروز میگه با راما خیلی کم دوستم میگم چرا میگه آخه همش خروس میشه به کله همه نوک می زنه بعد جنگ میشه خروس جنگجو شده میگم حالا این کلمه از کجا اومد خروس جنگجو ؟ میگه من خودم این اسم رو براش انتخاب کردم.... میگم شاید تازه کارتون جیکوچان رو دیده ... میگه نه خونه اونا یه جای دیگس آنتش این برنامه رو نشون نمیده خخخخ
برم دنبال کارام بازم شاید بیام البته اگه کارام خوب پیش برن
سلام بر همگان
امیدوارم هپی باشید و مثه من نباشید که اصن فرصت بهارگردی ندارم
نمیدونم چرا همت نمی کنم بعضی روزا بزنم برم یه طرفی خودم برا خودم باشم...
اینکه خیلی کار دارم و نمیدونم از کجا و چطوری باید از این حجم فراوان کار و مشغله شرو کنم ناشی میشه؟؟؟
یا اینکه هر چی می تلاشم برای کارای مطالعه ای فقط حرکت لاک پشتی دارم و به زور و سختی پیش میرم و چون پیشرفت قابل توجه نمی کنم خودم رو برای گشت و گذار در این هوا محدود می کنم ؟؟؟
نمی دونم
فقط میدونم اینقده کارام زیاد و من توانم محدوده که گاهی می گم کاش حداقل هر روز به جای 24 ساعت 48 ساعت وقت داشتم تا به همه کارها با فرصت می تونستم برسم
از صب که بیدار شدم دارم دور خودم میچرخم تا همین الان که لیوان آب تو ماکرو گرم شده داره صدام میکنه برم یه قهوه فوری بزنم
لباسای شسته شده رو جم کردم دسته کردم ریخت و پاشای توی اتاقا و هال و آشپزخونه رو جم کردم ظرفا رو در آوردم جا بجا کردم
تلفنی با مامانم و خواهرم حرفیدم یه مطلبی که یک چهارم برنامه امروز کاریمه خوندم هنوز 3 تا همین قدر دیگه کار دارم حداقل!!!
الانم باید برم دنبال نبات و قهوه فوری هم که پرررررر
پاشم برم به امید اینکه زود زود بتونم بیام سک سک کنم