سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی مشترک من با طعم شکلات

نظر

خوب در راستای تصمیم مبنی بر تند تند نوشتن جهت نسوختن مجدد قسمت پست نویسیم 

الان که داشتم ول میچرخیدم در فضای مجازی

یاد مدل خیمه زدن نبات روی ظرف گیلاس پفیلا بادوم دودی و نمکی افتادم .... پخش زمین گشتم خخخ

ینی یه دونه هم از دستش نمیچکه

نمیدونم اونهمه از مهر و محبت و عشق مادر پسری میگن چرا نمیگن همش یه طرفه س

پای شیکم که بیاد وسط پسرا ننه شونم نمیشناسن خخخ

عاشقشم

عاشق مدل خیمه زدن ش خخخ

بعد اگه خیلی دیگه دلش کباب بشه برام یه دونه دو تا دونه بده دستم که دلم نشکنه یا نه ....

ینی چی بگم؟؟؟؟؟

بازم یادم اومد از نبات

دوستاش عصرا که میخان برن تو حیاط میان آیفون میزنن که نباتم بره بعد نبات با چنان جیغی از خوشحالی میپره رو مبل بعدم دسته ی مبل و خودشو مثه تارزان میرسونه به آیفون که   جواب میده فقط میگم کاش میتونستم یه بار از این هیجانش فیلم بگیرم ... با چنان جیغی از خوشحالی باهاشون حرف میزنه و میگه الان میام مثلا یه بار میگه بزار ببینم بابا میتونه منو بیاره پایین و ینی جییییغ میکشه از خوشالی بعد مثه جت سه تایی باید بسیج بشیم حاضر بشه بره... تو اون فاصله هم که داره حاضر میشه صد بار میره از تو تراس جیغ میکشه و داد و بیداد میکنه که ینی دارم میام...

وای خدا همینم مینویسم شیکمم از شدت خنده داره میپوکه....

امروز که زنگ آیفون رو زدن من تو آشپزخونه بودم سر یخچال! که یهو صدای آیفونو شنیدم خودم چه جیغی کشیدم از خوشالی!!! ینی چی واقعن من چرا باید جیییییغ بکشم؟؟؟؟

در این حد تحت تاثیر نباتم ینی!!!

راستی امروز که اونا رفتن پایین رفته بودم سر کمد جینگیل پینگیلام یه گوشواره مرواریدی داشتم انداختم ... بعد از ده سال مثلا!

بعد نبات همین از در اومد تو دید!!! اینقده ذوق کرد بچم... 

میگف گوشواره پوشیدی؟!!!!!!!!!!! چقد قشنگه...... کجا بود؟؟؟؟ از کجا خریدی.... چرا نمیپوشیدی!!!!

وووووی غشیدم برا اینهمه دقتش... ینی باید هر روز تیپ دلبری بزنم واسه این بشر! هی ذوق کنه هی من ذوق کنم! باز تیپ بزنم... اینه!!! این نتیجه گیریه منطقیه من از این ماجراهاس!

راستی نمیدونم چه مرضی گرفتم میشینم یه شبکه رو فیلم سینمایی هاشو میبینم 

چرا همش باید ترسناک باشن؟؟؟ اصن باشن! چرا باید بشینم ببینم تا ته اونم تنهایی؟؟؟ بعد یه جاهایش چشامو ببندم یا رومو کنم اون ور؟؟؟

به این مرض چی میگن؟

منم خدایا جان آفریده به هر حال ... در جریان باشید با همچین کسی طرفین!

همینقد پروانه طوری!

بعد میشینم برا اون بچه هه که خونوادش یا مثلا همکلاسی هاش اذیتش میکنن گریه میکنم! بعد فین فین کنان میرم نباتو بغل میکنم میگم آخه من چجوری اینو بفرستم مهد یا مدرسه.. اصن من چجور مادری ام آخه ... چطور دلم میاد میزارمش مهد... بعدمیرم تو تخت یه عالم از سایه های ایجاد شده وحشت میکنم بعد چشامو میبندم پتومو میکشم رو صورتم بعد دوباره اشک میریزم برای نمیدونم چه بهونه ی دیگه ای... وات د چیز وید می واقعا... اتصالی کردن اینجوریه؟!!! آره به نظرم... همینه...

راستی یه تصمیماتی دارم مبنی بر به چالش کشیدن خویش!